من انقد که گریه ای هستم دیگه خسته شدم البته همش هم سر پولو اینا بحث میکنم با شوهرم و گریم میگیره خودمم حاملم میترسم از اینکه انقد گریه میکنم بچم هم غمگین باشه نمیتونم خودمو کنترل کنم شوهرم میگه هیچی نمیخرم بهت کادوی زایمان
من توقع داشتم ی طلایی چیزی بگیره بچه اوله اما هیچی کلا هیچوقت بهم طلا نمیخره همه مناسبت ها میشینم گریه میکنم تا سالها هم یادم نمیره اون روزو الانم نمیدونم چیکار کنم دلم میخاد خودمو بکشم راحت شم خسته شدم همش هرچی خاستم بهش نرسیدم همش حسرت تا کی اخه