اولی دختر بود یه لحظه نشونم دادن خوب ندیدمش
تو بخش رفتم بعد اوردنش فقط اینکه خیلییی سفید بود یک خرمن مو داشت تو ذهنمه
دومی را گذاشتن تو بغلم بعد تولد کاملا شیر خورد سیرشد
اونم گفتم وای چه سفیده خداروشکر لباش شبیه باباشه
سومی جالب بود ،هی دلم نمیخواست ببینمش چون جون نداشتم خیلی زور زده بودم بی حال بودم فقط گفتم خانم پسرم سالمه گفت اره گفتم انگشتاشو شمردی؟
بعد پرسیدم :منگل نیست؟
نمیدونم چی تو سرم بود عقلم پریده بود