با وجود ۵ تا بچه من براش موندم. دیروز پریروز باغ داییم بودیم دیگه آمدیم مامانم از صبح افتاده زنگ زد گفت مریضم و اینا گفتم آرتین رو میزارم مهد میام بریم دکتر بردمش دکتر گفت کروناست دیگه داروهاشو گرفتم بردمش خونه پسر برادرم هم اونجا بود بنده خدا امروز مراقب مامان بزرگش بود مدرسه نرفت ۱۰ سالشه خدا از مامانش نگذره تو ۴ سالگی طلاق شوهر کرد ۶ ساله نیومده بچشو ببینه
آبجی و داداشم برای یه کاری رفتن یه شهر دیگه، منم سریع یه اش گذاشتم الان کم مونده درست بشه موندم شام چی درست کنم براشون کتلتی چیزی درست میکنم اون یکی داداشمم که هه زنش نمیزاره آب بخوره اون یکی ابجی بزرگمم که هیچی