2777
2789
عنوان

برادرم امروز گریمو دراورد

| مشاهده متن کامل بحث + 2060 بازدید | 75 پست

شوخی کرده باهات ،الان خودشو چس میکرد خوب بود؟ شمام دوتا چی بش میگفتی،  گریه زاری شکایت از خانواده رو پیش خدا نبرین گناه داره داداشت واقعا.

ازونجایی که درمورد هر موضوعی نظر نمیدم ؛ پس اگه نظرمو یه جا گفتم که مخالفش بودی لطفا ریپلای نکن نمیخوام متقاعدم کنی،چون نظرم طبق تجربه خودمه😊••••••• امروز دوم شهریور۱۴۰۲با خودم عهد میبیندم که بجز راهنمایی و مشاوره در حد درک و فهم خودم از موضوع بحث؛ در هیچ تاپیکی پست نگذارم و البته بجز موارد فان ؛؛ و هیچ‌وقت در تاپیک های تعریف از خانواده اعم از پدر،مادر،خواهر،برادر،همسر و فرزند شرکت نکنم ،چون هروقت شرکت کردم بعدش کلی انرژی منفی روانه زندگی خودم و اون افراد شد!!! •••••••••روابط دوستانه یا عاشقانه تو باید عامل کاهش استرست باشن نه بیشتر شدنش،باید منبعی برای آروم شدن تو، پیشرفت خوشحالی و آسون تر شدن مسیر زندگیت باشن، اونا باید باشن تا از زندگیت لذت بیشتری ببری و حالت خوب باشه کنارشون نه برعکسش،زندگی خودش به اندازه کافی سخت هست•••••••••

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

مجبور نیستی با یه برادر بی شعور رفت و آمد داشته باشی 

به لحظه ای فکر می کنم🍁🍁🍁که بعد از هر بار اشک ریختن🍁🍁🍁صورتم را با دستان خودم پاک می کنم🍁🍁🍁خودم را مرتب می کنم 🍁🍁🍁و به زندگی ادامه می دهم🍁🍁🍁به گذرا بودن همان لحظه فکر می کنم 🍁🍁🍁و گذرا بودن مابقی اتفاقات زندگی 🍁🍁🍁و گذشتن عمری که از شما چه پنهان 🍁🍁🍁به فردایش هیچ اعتباری نیست🍁🍁🍁 و در همان لحظه نفسی می کشم🍁🍁🍁هر اتفاقی که نیاز به بخشش من دارد می بخشم 🍁🍁🍁و می گذارم در گذشته ام برای همیشه بماند🍁🍁🍁و ادامه لحظه های باقی را 🍁🍁🍁 نوش جان می کنم
تو هم زبون داری دیگ یچیزی میگفتی

گفتم خیلی شیرین باری درنیار   دستمو کشیدم  

من خودم ویار دارم هیچی نمیتونم بخورم  اون زنگ زد گفت نهار میایم  با بدبختی پختم براشون   ولی   اینم مزد دستم 

چه بی شعوره  حالا شما در این حد چاقی یا مسخره بازی دراورده ؟

من کلا ار اولش  درشت بودم   داداشمو زنشو رو هم بزارن هم قد من نمیشن!  زنش خیلی ریزس   داداشمم کوچولو موچولو    من  قدم ۱۸۰ خوب  سایرمن الان شده ۴۴  خوب درشتم   ۴ ماهمه  

والا من نمیدونم چرا تازگیا برادران عزیز اینقدر دور از جون یکسری بیشعور شدن مخصوصا اگه جلو زنشون باشه یا جلوی بقول خودشون دوس دخترشون

والا پريروز داداش منم ب من گفت دارم با زیدم حرف میزنم تو حرف نزن من گفتم دم افطار مگه زیدت  روزه نیس حالا اصلا من نمیدونستم زید یعنی دوس دخترش

سر همین حرف دیروز دم افطار جوری دلمو شکوند ک از بغض  نتونستم افطار کنم سر نماز کلی گریه کردم

درکت میکنم حق داری برادر باید پناه باشه شده آینه دق آدم همه داداش دارن منو تو


وا این چه حرفیه برا داداشش منتظر کارما باشه؟

ن من حلالش کردم  ولی پیس خدا گفتم دمت گرم ک ب اینجور ادنا اجاره میدی  بیان  حرف بزنن ب من  


برادرمه توقع داستم بیاد بگخ خولهر ویار داشتی حالت بد بود چی سد خوبی؟ شوهرت نیی میحای دکتر ببرمت؟ چیزی کم داری ؟ ن زنگ بزنه بگه نهار میام من هیچی نداشتم با بدبختی  خرید کردمو و پختم  و خردن و  گریمو دراوردن و رفتن 

وااای دایی هاش بردن زدن؟مگه میشه؟اخه سرچی؟ وای اینا هم میشه بگی دایی

دختره با خواستگارش قرار اشنایی داشته و اینا گفتن نباید بیرون حرف میزدن.دخوره رو دیدم اب دادمش هی میگفت کشتنم با شالم خفم کردن.چشش کبود سرش ورم کرده خدا به دادش برسه خداکنه چیزیش نشه

اشکال ندارن عزیزم خودتو ناراحت نکن داداش منم خیلی باهام شوخی می‌کنه بهم میگه پاندا 😅یا از هیکل وقیافم ایراد میگیره منم اوایل ناراحت میشدم ولی الان مهم نی برام بیا فک کنیم هیچی تو دلشون نیس 🥲

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز