بچها من دوساله ارایشگریو یاد گرفتم و توی س تا ارایشگاهم کار کردم(اینارو گفتم بدونید که ناشی نیستم)
خیلی خسته میشدم این چن روز صبح تا شب سر پا و هی بند بنداز رنگ بکن
با این حساب بازم دلم طاقت نیاورد مامانمو رنگش نزارم
با اینکه موهاشم داغونه
شب خسته از کار با گردن درد نشستم براش دکلره کردم و هی اون وسط هی غر میزد بلد نیستی وای سوختم وای کمرم وای گوشم وای فلانم
و کاری کرد که با پدرمم بحثم شه
فک کن فویل روی سرشه میگ باز کن من برم شام بخورم😐
دیگ خداروشکر تمام شد و خیلیم قشنگ شد
صبحم گفتم اصلاحو پاکسازیشو انجام میدم
نشستیم به اصلاح که هی شروع کرد چقدر طولش میدی آرایشگاه درجا میندازه وای ال وای بل
منم گفتم توروخدا از این به بعد برو آرایشگاه من پولشو میدم
خوبه خودمون آرایشگریم میدونیم چطوری ده دقه ای بند میندازیم تو سالن یجورای از سرمون باز میکنیم مخصوصاً توی عید
خلاصع رفتم تلفن رو ج بدم دیدم مو چین رو برداشته رفته جلوی آینه منم ناراحت شدم گفتم خودت بنداز بقیه شو
بعد مامانم شروع کرد مسله رو جای دیگ کشوندن که وای ما چیکارت کردیم مگ
منم گریم گرفت داد زدم هیچوقت نگو ما از فعل جمع استفاده نکن تو منو ذله کردی
بعدم بابام گفت راست میگه دیگ س روزه علاف کردی مردمو بجای تشکر اینجوری میکنی