این چندمین قرص است... دردم را نمی فهمد
آقای دکتر... طبع سردم را نمی فهمد
درد من هر لحظه از زن بودنم بیزار
بیزارم از برجستگی های تنم...بیزار
توی اتوبان ، بی کسی هایم قدم خوردند
در کافه با من قهوه های ترک...غم خوردند
مشروب هر آن توی رگ هایم هوا می خورد...
خیام هم از مستی ام هر روز جا می خورد
زن بودم و گاهی نری را هار می کردم
گاهی ویار گریه و سیگار می کردم
گاهی هوس بودی...به لب های تو برگردم
مهتاب باشم...تا به شب های تو برگردم
گاهی دلم لک می زند ،،، از دردم جدا باشد
از تخت خواب کوچک سردم جدا باشم
گاهی تمام حسرتم... احساس مردی بود
که بغض هایم را بگیرد توی آغوشش
من مثل گنجشکی بلرزم بین بازوهاش
با گریه دردم را... ببارانم در گوشش
این چندمین قرص است دردم را... نمی فهمی...
این چندمین قرص است...
لطفا برای سلامتی بیمارم دعا کن🦋