سلام بچه ها ما سه تا دوستیم اون دوتا میرن دانشگاه منم ازدواج کردم و الان حامله ام خب ماجرا از این قراره که مامان دوستم به اصطلاح زهرا دوست دیگم مریم رو برای پسرش میخواست و خوب چند ساله که هر دفعه مریم رو میدید خواستگاری میکرد پسره هم پسره خوبیه ولی زهرا دوست نداشت مریم زنداداشش بشه بخاطر اینکه با مامان خودش مشکل داشت و خوب دلایلش ام منطقی بود حالا چند ماه پیش مامان زهرا منو با آبجیم توی خیابون دیده و چندبار هم زنگ زد که اره مریم چطور دختریه و فلان منم خیلی ازش تعریف کردم ولی اونطور که متوجه شدم زهرا به مامانش از الکی گفته مریم نامزد داره که مامانش دست از سر مریم برداره ولی مریم نمیدونه که زهرا در موردش اینجوری گفته حالا مامان زهرا به من گفت این چقدر حقیقت داره منم گفتم راستش نامزد نداره ولی توی دانشگاه خواستگار داره از الکی که نه برای زهرا بد بشه نه برای مریم حالا عذاب وجدان گرفتم که من چقدر توی این موضوع مقصرم راستی اینم بگم که من اصلا دوست ندارم با مامان زهرا حرف بزنم چون خیلی حاشیه درست میکنه