2777
2789

 لحظه زایمان و تولد نوزاد یکی از قشنگترین لحظات به یادماندنی در زندگی زوجها است. زمانیکه پدر نوزاد برای اولین بار بچه اش رو ملاقات میکنه. بیایید از حس قشنگ همسران خود در این لحظه صحبت کنیم.

من شوهرم انقدرعجله داشت واسه دیدن دخترم ک طاقت نیاورد واومدپشت محوطه بیمارستان وزنگ زدک ازپنجره نشونش بده کوچولومونو ماهم طبقه دوم بودیم
خدایا شکرت ......به امید روزی که دخترم فاطمه رو بغل بگیرم خدایا فقط ازت میخام که سالم باشه همین خاله ها میشه هرکی امضامو دید واسه سلامتی فاطمه خانومم یه صلوات بفرسته

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

من همسرم بابام پارتیش شد خخخخ گذاشتن بیادجایی ک من بستری بودم،اول منو دید صورتمو یوسید بعدم رفت نی نیمونو دید،خلاصه کلیم خرج کرد،تمام پرسنل بخش زنانو زایمان و بیمارارو هم پیتزا داد،هههههه
ما که اونجا نبودیم!!! نیم ساعت بعد زایمان بچه رو بردن به پدرش نشون دادن، منم رو تخت بودم تا دو ساعت، بعدش بردن بخش.
افق تاریـک، دنیا تـنگ، نومیدی توان فرساست، می دانم! ولیکن ره سپردن در سیاهی، رو به سوی روشنی زیباست!
شوهرم با شاخه گلهای قرمزو سفید ک با کنف بسته شده بود اومد تو اتاق و یه بوسه ب پیشانیم زد و پسرمو دید و گف وای چقد سیاهه آخه بعد زایمان طبیعی بچمو تمیز نکرده بودن صورتش خونی و کثیف بود
من یه دختر لوس بودم ک از امپولای موقع سرماخوردگی میترسیدم قرص شربت رو مامانم بزور میریخت ته حلقم ولی از ۱۹ سالگی درگیر ام اس شدم ویهو کلی بزرگ شدم توکل ب خدا و توسل ب حسین زهرا برام معجزه کرد بارداری عالی زایمان طبیعی عالی  بچه سالم همسر خوب خدا نعمت رو درحق من تمام کردحالا فقط یه جفت میخام برا بچم ک تنها نباشه دعام کنید 
تنهارفته بود بخش نوزادان و جوجه رو بهش نشون داده بودن...وقتی جفتمون اومدیم توبخش میخواست مطمن بشه من حالم خوبه.گفت رفتم دیدم توبخش آروم خواب بودوقتی دیدمش
در هر چیز بد بذر مزیتی مثبت به همان اندازه یا بیشتر هست.ناپلون هیل
دختر من 40 روز تو نوزادان بستری بود چون مشکل دار دنیا اومده بود . اولین باری که شوهرم دیدش توی نوزادان بود که به دستگاه تنفس مصنوعی وصل بود . یک دقیقه هم طاقت نیاورد و با گریه رفت بیرون . اولین باری هم که بغلش کرد بعد از 40 روز بود که از بیمارستان مرخص شده بود . تا بغلش کرد گفت این که مث پرکاه سبکه .اخه اون موقع فقط 1 کیلو بود دخترکم
اومد بچه رو دیدی مشخص بود هیچ حسی نداره ...بعدش هم گفت این چرا این شکلیه نکنه جابه جا شده باشه..منم افتاده بودم تو شک ..افسرده شده بودم. ..وقتی فیلم و عکس بچه رو برای ماور شوهرم فرستادیم( از هم دوریم) مادر شوهرم گفت مرتضی کپی خودته مثه سیب که از وسط نصف کردن..بزرگتر که شد دقیقا پسرم کپیه باباش شد الانوهم شوهرم عاشقشه
خدا رو چه دیدی شاید اون ناممکنی که بهش فکر میکنی همین روزا ممکن شد
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز