2777
2789
دختر من خیلی عجله داشت که بیاد قراربود یک هفته بعد از تاریخ زایمانم دنیا بیاد شوهرم کلی برنامه چید که میام تو بیمارستان و ازتون فیلم میگیرم... اما دو روز بعد از اینکه رفت سرکار شهرستان من دردم گرفت و دخترم به دنیا اومد اون لحظه شوهرم نبود و بهم زنگ زد گفت تو این لحظه های شیرین رو ازم گرفتی خخخخ....بعد تا شب خودشو رسوند شیراز ولی دیگه ما از بیمارستان مرخص شده بودیم....اونم مستقیم رفت خونه بابام و تو کوچه بایه سبد گل بزرگ و جعبه شیرینی منتظرمون بود اولین بار اونجا وقتی پیاده شدیم دیدش و کلی ذوق کرد.البته اول منو از ماشین پیاده کرد و بوسید... تو کوچه جلو همه خخخخ
اون لحظه زیبا رو که من ندیدم ولی مامانم تعریف میکنه: تا پسرمونو به شوهرم نشون دادن اشک تو چشاش جمع شده بوده و برگشت به مامانم گفت: _ مامانم فک کرده چه چیز مهمی میخواد بگه! _ گفت : الان باید برم گل بگیرم یا بعدا ؟!!!

خخخخخخخخخ
خدایا بی نهایت شکر🙏🌹دوست خوبم میشه براحاجتم دعا کنی و یه صلوات مهمونم کنی؟ممنون🥰😘

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


دفعه اول بچه ام رو تو سردخونه بیمارستان دید. دفعه دوم ماموریت بود و تو سردخونه قبرستون دیدش. کاش این یکی بچه ام زنده بمونه مثل آدم ببینیمش. بازم خدارو شکر که روحیه دارم و مثل قبل زندگی شادی دارم.

انشالله به امید و یاری خدا کوچولوت صحیح و سالم به دنیا بیاد
خدایا بی نهایت شکر🙏🌹دوست خوبم میشه براحاجتم دعا کنی و یه صلوات مهمونم کنی؟ممنون🥰😘
دختر من 40 روز تو نوزادان بستری بود چون مشکل دار دنیا اومده بود . اولین باری که شوهرم دیدش توی نوزادان بود که به دستگاه تنفس مصنوعی وصل بود . یک دقیقه هم طاقت نیاورد و با گریه رفت بیرون . اولین باری هم که بغلش کرد بعد از 40 روز بود که از بیمارستان مرخص شده بود . تا بغلش کرد گفت این که مث پرکاه سبکه .اخه اون موقع فقط 1 کیلو بود دخترکم

الهی بمیرم
دیانا جونم عاشقتم مامانی ❤❤ خدایا این حس قشنگ مادری رو قسمت تمامی منتظرین کن 💕💕💕💕💕💕💕💕 💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💞💗💞💗💞💗💞💗💞💗💞💗
خدایا این لحظه های معجزه آوار و تکرار نشدنی رو آخرای بهمن ۹۵ نصیب منم بکن لطفا قربون بزرگی و دلسوزیت برم نزار ناکام بیام پیشت عزیزم

الهی آمین
دیانا جونم عاشقتم مامانی ❤❤ خدایا این حس قشنگ مادری رو قسمت تمامی منتظرین کن 💕💕💕💕💕💕💕💕 💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💞💗💞💗💞💗💞💗💞💗💞💗
دفعه اول بچه ام رو تو سردخونه بیمارستان دید. دفعه دوم ماموریت بود و تو سردخونه قبرستون دیدش. کاش این یکی بچه ام زنده بمونه مثل آدم ببینیمش. بازم خدارو شکر که روحیه دارم و مثل قبل زندگی شادی دارم.

ان شاالله که خدا یه بچه صالح و سالم و سلامت بهت بده
دیانا جونم عاشقتم مامانی ❤❤ خدایا این حس قشنگ مادری رو قسمت تمامی منتظرین کن 💕💕💕💕💕💕💕💕 💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💞💗💞💗💞💗💞💗💞💗💞💗
خدایاااا💖 اگه بچمون حاصل اهدای جنینم باشه من و همسرم این حس خوب و قشنگ و خواهیم داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟😢😢😢

معلومه عزیزم،صد در صد
خدایا کودکم منتظر است تا او را به من برسانی،،،،او دستان مرا میخواهد و من بوی تنش را،،،،خدایا،،،،،
هی... خدا از کادر بیمارستان نگذره که اون روز رو برامون تلخ کردن... من ساعت 1.5 سزارین شدم و بی حسی بودم. تو مثلا بهترین بیمارستان خصوصی مرکز استان و اتاق خصوصی گرفته بودم که راحت باشم، اخه ملاقات کننده هام همه از راه دور میومدن و میخواستیم تو اتاق راحت باشن و اجازه داشته باشن بیشتر بمونن. بچم رو تا ساعت 5.5 نیاوردن و وقتی من دردهام داشت شروع میشد و بی حسی داشت از بین میرفت، دو تا نره غول از حراست اومدن دم در اناق داد و بیداد که برین بیرون وقت ملاقات تموم شده ، در جالیکه بقیه بیمارستانهای خصوصی اصلا کاری به اتاق خصوصی ندارن و بچه رو بعد از تمیز کردن فورا میاوردن پیش مادر... صد بار رفتن دنبال بچه نیاوردنش... اون دو تا مرد بی ادب و بی شعور اومدن بی ادبی کردن و شوهرم و پدرم و بقیه بهشون برخورد و درگیر شدن درست وقتی که من از درد داشتم میمردم گریه میکردم اونها اومدن اونجا اشوب به پا کردن. بعد هم وقتی دردم خیلی شدید شد و بعد از اون افتضاح بچه رو اوردن نه من و نه شوهرم دیگه حالی برای دیدن دختر کوچولوی بیچارم نداشتیم و خیلی بد گذشت... هیچ وقت نمیبخشمشون. امیدوارم روزی توی شادیشون کسی اشک به چشمشون بیاره...
90.8.29 قشنگترین اتفاق زندگیمون... 93.8.28 دومین اتفاق قشنگ زندگیمون... 95.8.8 سومین اتفاق قشنگ زندگیمون❤🌹❤🌹❤
شوهر من که فقط پسرمو یه نگاه کرده فقط سراغ منو از پرستارا گرفته تا من نیومدم توی بخش پسرمونو درست نگاه نکرده بود .تا یه هفته هم که میترسید بغلش کنه😂😂
کلی لباسای شیک و مناسب با ارسال رایگان دارم.سه سال که فروش اینترنتی دارم پیجم به تازگی زدم یسر بزن ضرر نمیکنی mezon.mahasa
من که تو اتاق عمل بودم شوهرم به گوشیم پیام داده بود : سلام نفس من دل تو دلم نیس تا موقعی که ببینمت.جوجمونو دیدم ولی حسی بهش نداشتم چون تو نبودی.فقط میخوام ببینمت ولی خیلی ناز بود مثل مامانش.عاشقتم.بوس بوس. وقتی پیامو دیدم از خوشحالی گریه می کردم واقعا لذت بخش بود
در سینه دلم گم شده،تهمت به که بندم؟ غیر از تو کسی، راه در این خانه ندارد... 🍀
هی... خدا از کادر بیمارستان نگذره که اون روز رو برامون تلخ کردن... من ساعت 1.5 سزارین شدم و بی حسی بودم. تو مثلا بهترین بیمارستان خصوصی مرکز استان و اتاق خصوصی گرفته بودم که راحت باشم، اخه ملاقات کننده هام همه از راه دور میومدن و میخواستیم تو اتاق راحت باشن و اجازه داشته باشن بیشتر بمونن. بچم رو تا ساعت 5.5 نیاوردن و وقتی من دردهام داشت شروع میشد و بی حسی داشت از بین میرفت، دو تا نره غول از حراست اومدن دم در اناق داد و بیداد که برین بیرون وقت ملاقات تموم شده ، در جالیکه بقیه بیمارستانهای خصوصی اصلا کاری به اتاق خصوصی ندارن و بچه رو بعد از تمیز کردن فورا میاوردن پیش مادر... صد بار رفتن دنبال بچه نیاوردنش... اون دو تا مرد بی ادب و بی شعور اومدن بی ادبی کردن و شوهرم و پدرم و بقیه بهشون برخورد و درگیر شدن درست وقتی که من از درد داشتم میمردم گریه میکردم اونها اومدن اونجا اشوب به پا کردن. بعد هم وقتی دردم خیلی شدید شد و بعد از اون افتضاح بچه رو اوردن نه من و نه شوهرم دیگه حالی برای دیدن دختر کوچولوی بیچارم نداشتیم و خیلی بد گذشت... هیچ وقت نمیبخشمشون. امیدوارم روزی توی شادیشون کسی اشک به چشمشون بیاره...

😟😟😟
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز