منم۵۰ روز از زایمانم میگذره.اوایلش ک از درد بخیه و مریضی مادرم ک نمیتونه گنارم باشه و بیداری دخترم همش شبا گریه میکردم.بعد اینکه خونمون خلوتشد و بیشتر تونستم با همسرم حرف بزنم آروم تر شدم.
ولی بازم سخت بود چونهمسرم تا ۸ شب سرکار بود و وقتیم ک میومدمجبور میشدیم شیفتی بچهرو تا ۱۲ نگهداریم.
تا چندروز پیش هم واقعا بحث های الکی باهمسرم میکردم تا اینکه به این نتیجه رسیدیم ک این کار ها رو بکنیم
من باید کارهای شخصی خودمو ک قبلا داشتم و براممهم بود رو انجام میدادم.(پوشیدن لباس زیبا.رسیدگی به موها(درحدشانه زدن چون بیشتر ازون وقت نمیشد)
.زنگ به دوستا هر چند وقت یه بار(موقع شیر دادنبچه زنگمیزدم)
خواب کافی ک تقریبا با بچم میخوابیدم.و فقط در حد درست کردن غذا و شستن ظروف و لباس شستن بیدار میشدم.و جارو نمیکردم خونه رو ک وقتم گرفته بشه.
وموقع ظرف شستن یا غذا خوردن هم آهنگ شاد و فیلم کمدی میذاشتم.
ارتباط با همسرمم ک باید حتما میبود.
باید حتما حداقل شبی یه ربع کنار هم باشیم.(حالا هرچیزی ک توافق کنین باهم...کبهترینش رابطه جنسی و در آغوش هم حرف زدنه