با شوهرم دعوام شد میگفت خونه زندگیتو مرتب کن منم که بخاطر حاملگی حالم زیاد اوکی نیس همینجوری باهاش بحث کردم گفتم مگه من خدمتکارتم گفت اگه نیستی چی هستی بعدش دوباره بحثمون شد موقعی که داشت از خونه میرفت بهم گفت بی ریشه منم بهش گفتم بی ریشه باباته خدمتکارم مامانته که دیدیم چه بلایی سرش اومد مادرش بخاطر سرطان سینه چهارسال پیش از دنیا رفته اونم اومد منو گرفت زیر مشت ولگد وگفت بگو گوه خوردم ضربه هاش خیلی بد بود از ترس اینک بچه چیزیش نشه همین حرفو تکرار کردمو وبعدش رفت
الانم رفته مسافرت کاری نمیدونم وقتی برگشت میخوام اصلا بهش محل ندم