امشب با شوهرم دعوام شد سر رنگ کردن دیوار اتاق بچه
مامانم خونمون بود گفتم مامان رنگ بزنیم اتاقو خوب میشه شوهرم گف من که خستم رو من حساب نکنین کلا چند وقته حتی بهش میگم مثلا شیر آب خرابه درست کن میگه من خستم نمیتونم همیشه در قبال کارای این مدلی خستس و میگه ادم میاد خونه از سرکار که استراحت کنه نه اینکه باز کار کنه و انگاری مثلا شیراب خرابه واسه من یا مامانم درست میکنه خب لنتی خونه خودته دیگه خلاصه من گفتم عزیزم ی دیوار بیشتر نیس اونم کوچیکه گف نخیر من حوصله ندارم کار خونه بکنم همونجوری خوبه گفتم خب اینجور میگی ادم ناراحت میشه ینی فقط خونه ی منه؟ اتاق بچه ی منه؟ گف اگه بچه منه همین خوبه منم گفتم خب من دوس ندارم اتاق بچم اونجوری باشه گف ب من چه خودت هرکار میخای بکن منم دیگه جوش اوردم گفتم پس اگه بچه منه کاراش با منه لازمم نیس حتی بیمارستان بیای ببینیش من از پسش برمیام گف اصلا نمیام خوشممم نمیاد چی فک کردی و رفت تو اتق بخابه منم دیگه همونحوری رگباری بهش حرف گفتم اما دلم خیلی ازین حرفش شکست میتونست بگه باشه سر فرصت عزیزم رنگ میکنم
اخه دوهفته دیگه زایمانمه
اصن بغضم گرف شوهرای شمام همینجوری ان؟