شوهرم خیلی سادس گاهی حس میکنم خنگه
هر چی بش میگم میگه چی ؟؟
یه خط فارسی بلد نیست بخونه . اصلا بلد نیست حرف بزنه
به صورت کلی اما کاری نداره و اذیت و آزاری نداره و بددهن اینا نیست
از بس توی زندگی مجردی فشار تحقیر خانواده رومون بود گفتم فقط بزنم بیرون با هر سگی شده عروسی کنم از دست خانوادم رها شم
حتی مادرم گاهی برامون غذا هم نمیپخت
به شدت مادرم بد دختره
عروسی ک کردم متوجه سادگی شوهرم بودم مثلا یبار خاهرش بهم فحش ناموسی داد هیچی نگف . کلا دفاع و این چیزا بلد نیس
با ضرب و زوری بود بالخره چون با من مشکلی نداشت زندگی رو ادامه دادم و مادرمم مدام تیکه مینداخت تا اینکه قهر کرد که البته جریانش طولانیه
این وسط من حامله شدم اونم دوقلو
از وقتی بچه هام دنیا اومدن من تنهایی با دو تا بچه هستم شوهرمم دست ب بند سیاه و سفید نمیزاره
وقتی میاد خونه دیگه میشینه اونور اتاق . بچه ها هم ک یه طرف دیگن
حتما باید بپرم بهش ک بره بشینه پیش بچه ها
دو دقه میره دوباره میره اون دور میشینه
برای هرررررر کاری باید بپرم بهش وگرنه انجام نمیده
واقعا فشار رومه کارای دو تا بچه با هم و کارای زندگی
از بچه دار شدنم خیای پشیموم . این طفلکا رو هم با خودم بیچاره کردم
خدا لعنت کنه خانوادمو اگر انقدر تو زندگی فشار رومون نمی آوردن مجبور نبودیم یه آدم خنگ عین اینو زیر نظر بیاریم
دعا کنین برام