من و مادر شوهرم هر دو مریض شدیم ،مادرشو برد دکتر ( با اینکه شوهر پولدار و ماشالله سرحال داره).وقتی برگشت گفت انقدر نگران بودم برای مامانم،منم گفتم برای منم نگران شو دیگه،گه همچین جوابی داد،خیلی دلم گرفته از دستش ،به معنای واقعی دلم شکست،شما بگید من چیکار کنم،بهش میگم باهم بریم خونه مامانت همش تنها میره،کاری کرده ک هر کی هر چی دلش میخواد بهم بگه،برعکس دایی و داداشم انقدر زن دوستن آدم کیف میکنه،همیشه مامانم بهشون میگه خانوماتون براتون میمونه ما رفتنی هستیم،قدر خانوماتونو بدونین
هر وقت خواستی جا بزنی؛به حس خوب بعد از نتیجه گرفتنت،به آخیش گفتن بعد رسیدنت،به برآوردن شدن آرزوهات،به حس رضایت درونت،به خنده ی از ته دلت،به اشک شوق مامانت،به لبخند مغرورانه بابات فکر کن و ادامه بده ادامه بده...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم اوایل ازدواجمه و شوهرم مثل حرمله رفتار میکنه، توروخدا بگو چیکار کردی منم انجام بدم داغونم ...
میفهمم منم تا مرز جنون میرفتم من واقعا کاری از دستم برنمیومد جز گریه و همشم به خدا میگفتم حقمو بگیر من جزتو کسیو ندارم مرور زمان تو یه موقعیتایی افتاد شوهرم که هیچکدوم از اعضای خانوادش پشتش نبودن و اصلا براشون مهم نبودحتی تصادف کرد شوهرم نزدیک یکماه تو خونه بود نیومدن دیدنش منم تو همه این موقعیتا اینارو بهش گوشزد میکردم کم کم خودش متوجه شد پدرو مادرشم سه سال پیش تصادف کردن فوت شدن
دورت بگردم بخیال چرخ فلک میگردهذهمیشه یه جا واینمیسته که ی زمانی سر عقل میاد ک دیره یبارم اون مریض شد تو همچین خرفی بزن بهش یعنی چی اخه اسم مادرتم تو شناسنامته مگه کوزتیت پای اونو احترام هر دو واجبه