من و مادر شوهرم هر دو مریض شدیم ،مادرشو برد دکتر ( با اینکه شوهر پولدار و ماشالله سرحال داره).وقتی برگشت گفت انقدر نگران بودم برای مامانم،منم گفتم برای منم نگران شو دیگه،گه همچین جوابی داد،خیلی دلم گرفته از دستش ،به معنای واقعی دلم شکست،شما بگید من چیکار کنم،بهش میگم باهم بریم خونه مامانت همش تنها میره،کاری کرده ک هر کی هر چی دلش میخواد بهم بگه،برعکس دایی و داداشم انقدر زن دوستن آدم کیف میکنه،همیشه مامانم بهشون میگه خانوماتون براتون میمونه ما رفتنی هستیم،قدر خانوماتونو بدونین
هر وقت خواستی جا بزنی؛به حس خوب بعد از نتیجه گرفتنت،به آخیش گفتن بعد رسیدنت،به برآوردن شدن آرزوهات،به حس رضایت درونت،به خنده ی از ته دلت،به اشک شوق مامانت،به لبخند مغرورانه بابات فکر کن و ادامه بده ادامه بده...
دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
خودتو با مادرش مقایسه نکن ، جمله شما رو منم که خوندم حس حسادت شما نسبت به مادر ایشون بهم دست داد ، اصلا اسم مادرشو نیار راجب خودت حرف بزن ، بگو عزیزم میخوام برم دکتر حالم اصلا خوب نیست
زندگی مانند دوربین است ،روی چیزهای مهم تمرکز کنیدلحظات خوب را ثبت کنید ،زشتی ها را از آن کات کنیدو در نهایت اگر چیزی که می خواستید از آب درنیامد …کافیست عکس دیگری بگیرید!
شدیدا تعصبیه،چه سیاستی دیگه ادمای مامانی تغییر نمیکنن
عزیزم به نظرم وقتی انقدر مادردوسته شمام باید سعی کنین مادرشو دوست داشته باشین یا حداقل اینجوری تظاهر کنین، هیچوقت مستقیم بدگویی مادرشو نکنین یا خودتونو باهاش مقایسه نکنین، و به صورت غیرمستقیم انتقاد کنین مثلا مامان تو که انقدر خوبن و فلان کارشون انقدر خوبه تعجب کردم که فلان کار(کار بد) رو کرد،بعد یه مدت که ببینه مامانش براتون مهمه نرم تر میشه