منم ۵ سال ازدواج کردم شوهرم ۶ سالش بوده میفرستنش خونه خاله بره مدرسه اینا زندگی روستایی داشتن شوهرم تا بره دانشگاه یه سال خونه عمه خاله دایی پدربزرگ عمو اینا بوده
خلاصه تو همه فامیل شوهر من که سربار بوده میره دانشگاه و از قضا کار گیرش میاد تهران
پدرشوهرم میبره و ۳تا برادرشوهرام ارثشون میخوان که فقط یه زمین تا سقف رسیده بوده که شوهرم برای مادرش تکمیلش کرده بوده شوهرم سهم همرو میخره چه خواهر و برادر که مادره آواره نشه بماند که برادرشوهرا هرکدوم چن. سال توش بودن
این خلاصه اینه که شوهرم با وجودی که محبت از هیچکس ندیده عاشقونه
اولویتم اول اونا بود تا من و بچم
خلاصه خدمتت آرز شم 😂😂 روزگارش کردم روزگار سگ همش دوا جنگ هنوزم عاشق ننه هست ولی مثل سگم از من میترسه جلو من حرکتی نمیزنه دزدکی از من میره کلا خرجش شوهر من میده ما مستاجریم اون تو خونه ما هست
ولی کلا از من میترسه جلو من که هستیم اول نگا من میکنه بعد حرفش میزنه بماند که پشت سرم غیبتم میکنه براشون پولشون میده بیرون میبرتشون مارو نمیبره ولی منم میفهم و جنگ بپا میشه😂😂