ببین من اینکارو کردم شاید بدرد شمام بخوره
وقتی بیمارستان بودم یه اسباب بازی که پسرم خیلی دوست داشت براش خریدیم از طرف نی نی دادیم بهش
بعد هربار میاومد نزدیکش میگفتم آجی تو دنیا فقط تو رو داره
خدا و خانم دکتر بخاطر اینکه توخیلی خوب بودی آجی رو بهمون دادن
گفتن خودت مواظبشی
اینقد از خوبی پسرم تعریف میکردم و همش میگفتن آفرین بیا آجیو ناز کن
هربارم میگفتم ما بخاطر تو دوسش داریم
اول تو بودی خوب و مهربون بودی که خدا گفت این داداش خوب یه آجی بهش بدیم تنها نمونه
گاهی در روز ۴تا۵ بار این حرفا رو تکرار میکردم
یا خوراکی باباش میخرید میذاشتم کنار پتوی خواهرش میگفتم خانم دکتر داده آجی
اینم نمیتونه بخوره میگه فقط داداش بخوره حتی مامان بابا هم اجازه ندارن
بعد هی میگفتم بیا آجیو ناز کن بیا بوسش کن
هر دفعه بجای دادزدن و اعصاب خورد کردن اینارو براش تکرار میکردم
گاهی خیلی حسادتش اوج میگرفت منم تا میگفتم نکن باباش پسرمو میزد باد با خودم گفتم دیگه اصلا پسرمو سر خواهرش دعوا نمیکنم
جوری شد که اگه از پسرم عصبانی هم میشدم الکی دخترمو دعوا میکردم
پسرم میاومد خواهرسو بغل میکرد و میگفت آجی منو دعوا نکن
منم میگفتو خوشبحال آجی چقد دوسش داری
یه جوری رفتار کن فک کنه فقط اون دوسش داره
کوچولو هنوز بچه است و درکی نداره
اما اگه حسادت اینو کنترل نکنید هزار برابر خودتون عذاب میکشید