مامان دوستم گفت بیاید برای مراسم کمک کنید منم با خود دوستم و اون یکی دوستمون رفتیم (بابا بزرگ دوستم فوت کرده .۹۵ ساله بوده )
انقدر دوستم (همون که پدربزرگش فوت کرده ) مسخره بازی درآورد که همه رو میخندوند
انقدر خندیدیم انقدر خندیدیم
هرکی ازم چیزی میپرسید نمیتونستم جواب بدم میترسیدم خندم بگیره همه میگفتن خجالت نکش راحت باش
مامان دوستمم همش اخم میکرد ساکت باشید حرف نزنید
پ.ن : میدونم مثل بی سوادا تعریف کردم پنیک شدم نمیتونم درست بنویسم