من خودم کسی هستم که این بلا سرم اومده ، از بچگی پیش مادر بزرگم زندگی کردم خیلی بدبختی کشیدم ، مادر و پدر داشتم ولی از روی عادت موندم پیش مادر بابام و تا بیستو هشت سالگی با اون زندگی کردم دیگه نتونستم برم پیش پدر و مادرم کمبود محبت دیدم ، مادر بزرگم آلزایمر گرفت زمین گیر شد و این من بودم که بهش رسیدگی میکردم و زجر میکشیدم چون پدرو مادرم واسم غریبه بودن