2777
2789
عنوان

تو مطب دکترم چه کارکنم؟

| مشاهده متن کامل بحث + 418 بازدید | 38 پست
منظورش ترشحات نیس

ن با پشمه

چون که خدا همه چیز را دید‌ و کاری نکرد...من یه سوال دارم از اون بالایی؟واس حاطره چی آفریدی؟نونت کم بود؟آبت کم بود؟مشتی تو با اون همه قدرت و عظمت،دبدبه و کبکبه ،یه حال خوش به ما نمیرسید؟چجوری دیگه ازت باس بخوایم؟که خساست نکنی؟مشتی پشتتو کردی به ما انگار پیاز خوردیم،کجایی تو پس ؟خالق بی نیاز؟

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



احتمالا با خودش فکر کرده اسی به خودش پی پی کرده🤣🤣🤣🤣

😂😂😂ن فک کرده ترشح داره

چون که خدا همه چیز را دید‌ و کاری نکرد...من یه سوال دارم از اون بالایی؟واس حاطره چی آفریدی؟نونت کم بود؟آبت کم بود؟مشتی تو با اون همه قدرت و عظمت،دبدبه و کبکبه ،یه حال خوش به ما نمیرسید؟چجوری دیگه ازت باس بخوایم؟که خساست نکنی؟مشتی پشتتو کردی به ما انگار پیاز خوردیم،کجایی تو پس ؟خالق بی نیاز؟

برو یه ژیلت بخر برو دسشویی تمیز کن 

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا  به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز