2777
2789

تاپیک اون خانم رو دیدید؟ خیلیا دیدن 

که همش خواب بود و میگفتبچم تخم بلدرچین با پوست خورده 

بیاید من براتون تعریف کنم 

منم از گشنگی یه بار خواستم چایی شیرین درست کنم برا خودم کتری آبجوش رو شکمم چپه شد و سوختم 

بعد با صدای اخ و وای و گریم هم مامانم بیدار نشد 

خودم رفتم تو دسشویی خمیردندون مالیدم به بدنم 

بعدم رفتم مدرسه 

آره من بزرگ شده ی اون بچه هشت ساله استارتر اون تاپیک هستم 

قلبم به درد اومد با خوندن تاپیکش....

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


اخی عزیزم ....منم اتفاقا همیشه اینجوری بودم برا مدرسه رفتنم ...خودم امادا میشدم و بدون صبحانه میرفتم چون روم نمیشد از عمه هام و مادربزرگم درخواست چیزی گنم و مادرم کنارم نبود 

اونام توجه نمیکردن بهم 

این صبر که من میکنم ...افشردن جان است..💚

یا فکر کن مامانت هی در حال زاییدن و بچه آوردن 

و ب مسولیت بچه های قبلی فکر نمکینه

يه وقتايي يه آهنگ اونقدر حرف دلتو ميزنه که دوست داري بري يقه خواننده رو بگيري و بگي لعنتي تو اينارو از كجا ميدونی:)

می‌دونی اون روز ک تاپکش و خودم خیلی تعجب داشتم از حرفاش .با خودم میگفتم خدایا شکرت ..همه جوره زندگی تو این دنیا هست ..اصلا باورش برام سخت بود اون همه خواب اون همه بی نظمی ک داشت اون سیستم بدنی ک نمی‌توانست کنارش کنه تنظیم شده بنده خدا تلاشم میکرد واسه تغییر ساعت خواب ولی می‌گفت باز ک رو میشه همون اش و همون کاسه .می‌خوابید 

آره مادرم افسردگی داشت 

همیشه خواب بود 

هیچوقت صبح ها پا نشد یه لقمه صبحانه بده به منو بردار کوچیکترم 

بابام بعضی وقتا برامون درست میکرد بعضی وقتام که مسافرت کاری بود ما گشنه بودیم 

تو اون شهر غریب بودیم هیچ کسو نداشتیم 

صبا که میرفتیم مدرسه مامانم خواب بود ظهرا که برمیگشتیم بازم همونجا خواب بود انگار زمان تو خونه ما وایساده بود هیچی با ساعت هفت صبح تفاوت نداشت 


خیلی وقتا ناهارم نداشتیم 

میومدیم خونه لباسامونو دم در میکندیم مینداختیم تو و میرفتیم بازی تو کوچه تا ساعت 2 که بابام از اداره میومد و دستمونو میگرفت میبرد خونه 

بازم مامانم خواب بود 

بابام ناهار میذاشت ظرفای سه روز پیشو میشست سفره مینداخت برامون مامانمم بیدار میکرد که ناهار بخوریم 


2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز