2777
2789

اول اینکه هر دوروز یبار میریم شبو‌اونجا میخوابیم 

من به شدت به جای خوابم حساسم 

رسما بیچاره شدم تا صب خوابم نمیبره و‌اواره شدم 

بعدش اینکه مادرشوهرم همش دوس داره ما باغ میریم ببریمش 

نمیگم نبریما  ولی هرچیزی حدی داره 

الانم زنگ زده به شوهرم فردا بیا منو ببر نعناع بچینم 

درصورت شوهرم کارداره ۱۰روزه هیچ خودمون هیچ قبرستونی نرفتیم 

جدیدا هم مستقیم میاد جلو‌ماشین میشینه 

نمیگم نشسته باز با اینم‌مشکلی ندارم با این که دیگه کامل حس مالکیت رو‌زندگیم داره مشکل دارم 

خلاصه میترسم از اخر عاقبتون،کلا اعصاب ‌ورودشان  درست حسابی ندارم همش مریضم 

میترسم با اینجیزا بدتر بشه وضعیتم چون رو‌اعصابم کنترل ندارم اصلا 😭 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

والا مادربزرگ من سالها بود تنها بود خودش تنهایی بچه بزرگ کرد ولی بچه هاش زن گرفتن کاری بهشون نداشت میگفت دختر مردم به امیدی اومده بقیه خون عروس رو تو شیشه میکنن

قلبت هرشکلی باشد دنیا آنگونه به چشمت میاید❤️

عزیزم تو الان تو شرایطی هستی که فقط اعصاب خوردی واست می مونه چون نمی تونی مانع این چیزایی که گفتی بشی

فقط یه راه داره، خودتو گول بزن، فکر کن مامان خودته، اصلا به چشم مادر شوهرت نبینش وقتی جلو می شینه مادر خودت رو تصور کن وقتی شوهرت واسش کاری انجام میده تصور کن داره واسه مامان تو میکنه این جوری دیگه اعصابت خورد نمیشه

واسه امضاهاتون صلوات می فرستم فقط اعلام نمیکنم ./با عرض پوزش درخواست دوستی قبول نمیکنم / نامه ای به خدا:سین کن مشتی، کارمون گیره به مولا/ان شاءالله به حق حضرت زهرا هیچ زنی انتظار واسه اولاد دار شدن نکشه
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز