تقریبا میدونم چمه ولی دقیق نمیدونم
یه سری مسایل قدیمی که امید داشتم حل بشن و نشدن
مسایل خودم نیستن هیچکدوم همش برای اطرافیانمه
مشکلاتی که من نمیتونم کاری براشون بکنم وگرنه از جونم مایه میزاشتم
مهسان دقیقا بخاطر همون که چندنفر از عزیزانم حالشون خوب نیس چیزی به من نمی چسبه
دیگه حالم از خودم هم به هم میخوره که چرا باید این همه خودم درگیر کنم چرا باید از داشته هامم لذت نبرم
مهسان من زیادی عاطفی م
دیشب که مامان بابام هم اومدن من به زور جلوی اشکام گرفتم 😭
چقد پیر و ناتوان بودن 😭
بابام به زور راه میرفت جوری که رفتیم برای روبوسی جلوی در نزدیک بود بخوره زمین خودشو به دیوار گرفت 😭😭😭😭
ار صبح بخاطر این صحنه اشکای من بند نیومده
بابای من یه جور خاصی معصوم و مظلومه
تاحالا صداش و هم برای کسی بلند نکرده بخدا شریف ترین مردیه که دیدم بدون هیچ تعصبی اینو میگما