دیشب خوابم می اومد و دیر برگشته بودیم خونه
ظرف غذای همسر رو شستم و چون خیس بود نشد غذای سرکارش رو بریزم، گفتم خودش صبح می ریزه
بعد صبح دیرش شد، بی غذا رفت
اینقدر حالم گرفته شد که نگو، همینجوری تو دلم گفتم پس من ناهار نمی خورم تا بیاد غذای مورد علاقه اش رو شام بخوریم دوتایی
یهو ساعت ۱ و نیم زنگ زد گفت کار پیش اومده بود، اومدم نزدیک خونه
غذارو گرم کن تا بیام🥰
اینقدرررر ذوق کردم
کاش از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم
پول پول🤪🤪🤪