شیطون تو اونروز از چندتا دزدی جلوگیری کردیا😁
خیلی پررنگ تصورت کردم
جیران منم بچه باهوشی بود
احساس مسئولیت م هم خیلی زیاد بود
خیلی باخودم فکر میکردم به همه چیز و همه کس
برای همین بچگی خیلی شادی نداشتم دیدید میگن خاطرات بچگی خاطرات بچگی
ولی من اصلا خاطره خیلی شادی زیاد ندارم
خیلی می رفتم تو نخ چیزهای جدی و مهم و بهشون فکر میکردم
حتی تو رویاهام به اینکه چجوری مشکل فلانی رو حل کنم
چقد رویا پردازی میکردم که فلان مشکل رو اینجوری حل کن فلانی رو اینجوری نجات بدم
ولی اصلا خوب نیس اینجوری