ممنون😍
من فقط جسمم بچه بود، عقلم از الان خیلی بیشتر بود😁
روزی که پدرم فوت شد،من رو برای تدفین نبردن. قرار شد من تو خونه بمونم با خانوم و آقایی که بهمون تو کارها کمک میکردن.
ما چند تا سرویس بهداشتی داشتیم. قبل از حرکت همه ماشین ها به سمت بهشت زهرا، (خونه کاملا خالی شده بود) به عقلم رسید سرویس ها رو بگردم. چند تا سرویس رو چک کردم، یه سرویس طبقه دوم یه کنج خیلی خلوت داشتیم که همه میدونستن استفاده نمیکنیم. رفتم اونجا. در رو زدم. باز کردم اما باز نشد، هر چی در زدم کسی جواب نداد، اما در از داخل قفل بود.
هر چی صدا کردم کسی جواب نداد، دوییدم اومدم تا به کوچه برسم، برادرم داشت به عنوان آخرین ماشین میرفت، رفتم صداش کردم یکی تو سرویس قایم شده.
برگشت. هر چی در زدیم کسی باز نکرد. میخواست در رو بشکونه که یه پسر عموم که کلی مال مشترک با هم داریم اومد بیرون.
اونا رفتن من رفتم به خانومه گفتم بیا با هم دیگه کل خونه رو تمیز کنیم. مهمونا برمیگردن، خونه تمیز باشه
با عقل یازده ساله ام به شوهرش گفتم شربت بخر تو قابلمه های بزرگ آماده کنیم. یخ هم سفارش دادم. شربت هم دو رنگ سفارش دادم🤣🤣🤣🤣 دبه های بزرگ شربت. حتی قیمتش یادمه.
دویست تا فنجون دراوردم برای مهمونا که میان چایی بدیم. سماور هیئت رو دراوردم.
اون خانومه انقدر گریه میکرد اصلا نمیتونست هیچ کار خاصی بکنه.
شوهرش هم قلبش گرفته بود.
کلی گشتم سفره و بشقاب و اینا به تعداد زیاد آوردم دم دست. گفتم بعد از تالار اگر کسی رسید یا برای وعده های دیگه دم دست باشه.
چند ساعت گذشته بود یکی از فامیل ها اومد، گفت دیر رسیدم اونها رفتن مزار، من میمونم تا برگردن. گفت شما به کارهاتون برسید. من اینجا میشینم.
حدس زدم کاسه ای زیر نیم کاسه است. مراسم صبح بوده، این نزدیک ظهر اومده، حواسمو جمع کردم گفتم هر چند دقیقه میرم چک میکنم.
بیست دقیقه بعد توی کمد پدرم پیداش کردم. کمدی که همه میدونستن گاوصندوق و مدارک مهم داخلشه.
جونم برات بگه اشک منو هیچ کسی ندید. هیچ کسی. تو هیچ مراسمی. حتی یک قطره.
میرفتم حموم گریه میکردم میومدم بیرون.
مادرم خیلی بی تابی میکرد، شب اول گفتم جیران باید مواظب همه باشی، نمیدونم چرا تو یازده سالگی حس میکردم مسئولیت خانواده گردن منه، صبح که بیدار شدم یه خواب جعل کردم. ببین خیلی باهوش بودما، اون موقع تو اون سن خواب جعل کردم که مامان، بابا رو خواب دیدم گفت من اونجا که بودم مریض بودم درد داشتم الان درد ندارم راحت شدم😁😁😁😁😁 نگران جیران هم نباش، عاقبت بخیر میشه 🤣🤣🤣🤣 بعد تعریف خوابم مامانم کلا آروم شد. هنوز هم میگه جیران روحش پاکه، بچم همون شب اول خواب باباشو دید😁😁😁😁😁😁
حالا به نظرت این بچه یازده ساله، که اتفاقا پدرم هم خیلی قبولش داشته، نمیتونه علمدار یه نذری باشه؟؟🤣🤣🤣🤣
من بزرگ شدم خنگ شدم. بچه بودم واقعا خیلی میفهمیدم.