2777
2789
عنوان

دورهمی دوستان قدیمی (+جدیدیااااااا)

| مشاهده متن کامل بحث + 1307438 بازدید | 71016 پست
واااای دلم خواستتتت😍من اینقد از لش کردن و تنها بودن لذت میبرم که وقتی بچه ها میخواست از خوابم میزنم ...

جات خالی نارین

دو تایی با هم لش میکردیم🫠


آقا این کلمه رو از پهلوون یاد گرفتما😐

خیلی بامزه میگه اخه

بعد هیچوقتم لش نمیکنه بدبختی

فقط حرفشو میزنه😂

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

وااااای نهههه من بودم میکشتمش بچه پرروووووو رو😂😂😂😂میخام پز بدم یکم😎😎😎شوشوی من اینقدددد آن تای ...

حالا شوهر من اگه بخواییم با خانواده ساعت 7 جایی بریم بهش میگم 5. بازم 8 شب میرسه. اینو کجای دلم بزارم. 🤪🤪🤪🤪

جات خالی ناریندو تایی با هم لش میکردیم🫠آقا این کلمه رو از پهلوون یاد گرفتما😐خیلی بامزه میگه اخهبعد ...

😂😂😂مستقل از پهلوونت یه تصویری دارم از یک مرد هیکلی قدبلند سفید پوست که خیلی بانمکه و دل پاکی داره 

😂😂😂مستقل از پهلوونت یه تصویری دارم از یک مرد هیکلی قدبلند سفید پوست که خیلی بانمکه و دل پاکی داره

هیکلی قدبلند که هست

ولی سفید نیست خوشبختانه😂

فکر کن شوهرم از من سفیدتر باشه😱

من زنش نمیشدم وگرنه


ایشالا که دلشم پاکه😌


عکسشو اینجا گذاشتم چند بار

زمان جاهلیت البته

حالا شوهر من اگه بخواییم با خانواده ساعت 7 جایی بریم بهش میگم 5. بازم 8 شب میرسه. اینو کجای دلم بزار ...

ما همکلاسی بودیم قبلا بعد عقد اون از شهرستان میومد دانشگاه با تاکسی 

من با آژانس از دم در تا دانشگاه تو شهر خودم 

ولی همیشه اون زودتر می‌رسید 

روح پدرت شاد 💔🤗چطور بچه بودی نذاشتی نذری قطع بشه؟ تو بچگی چطور حرفتو گوش میدادن


ممنون😍 

من فقط جسمم بچه بود، عقلم از الان خیلی بیشتر بود😁 


روزی که پدرم فوت شد،من رو برای تدفین نبردن.‌ قرار شد من تو خونه بمونم با خانوم و آقایی که بهمون تو کارها کمک میکردن. 

ما چند تا سرویس بهداشتی داشتیم. قبل از حرکت همه ماشین ها به سمت بهشت زهرا، (خونه کاملا خالی شده بود) به عقلم رسید سرویس ها رو بگردم. چند تا سرویس رو چک کردم، یه سرویس طبقه دوم یه کنج خیلی خلوت داشتیم که همه میدونستن استفاده نمیکنیم. رفتم اونجا. در رو زدم. باز کردم اما باز نشد، هر چی در زدم کسی جواب نداد، اما در از داخل قفل بود. 

هر چی صدا کردم کسی جواب نداد، دوییدم اومدم تا به کوچه برسم، برادرم داشت به عنوان آخرین ماشین میرفت، رفتم صداش کردم یکی تو سرویس قایم شده. 

برگشت. هر چی در زدیم کسی باز نکرد. میخواست در رو بشکونه که یه پسر عموم که کلی مال مشترک با هم داریم اومد بیرون. 


اونا رفتن من رفتم به خانومه گفتم بیا با هم دیگه کل خونه رو تمیز کنیم. مهمونا برمیگردن، خونه تمیز باشه‌ 


با عقل یازده ساله ام به شوهرش گفتم شربت بخر تو قابلمه های بزرگ آماده کنیم. یخ هم سفارش دادم. شربت هم دو رنگ سفارش دادم🤣🤣🤣🤣 دبه های بزرگ شربت. حتی قیمتش یادمه.


دویست تا فنجون دراوردم برای مهمونا که میان چایی بدیم. سماور هیئت رو دراوردم.


اون خانومه انقدر گریه میکرد اصلا نمیتونست هیچ کار خاصی بکنه. 

شوهرش هم قلبش گرفته بود. 


کلی گشتم سفره و بشقاب و اینا به تعداد زیاد آوردم دم دست. گفتم بعد از تالار اگر کسی رسید یا برای وعده های دیگه دم دست باشه. 



چند ساعت گذشته بود یکی از فامیل ها اومد، گفت دیر رسیدم اونها رفتن مزار، من میمونم تا برگردن. گفت شما به کارهاتون برسید. من اینجا میشینم. 


حدس زدم کاسه ای زیر نیم کاسه است. مراسم صبح بوده، این نزدیک ظهر اومده، حواسمو جمع کردم گفتم هر چند دقیقه میرم چک میکنم. 

بیست دقیقه بعد توی کمد پدرم پیداش کردم.‌ کمدی که همه میدونستن گاوصندوق و مدارک مهم داخلشه. 


جونم برات بگه اشک منو هیچ کسی ندید. هیچ کسی. تو هیچ مراسمی. حتی یک قطره. 

میرفتم حموم گریه میکردم میومدم بیرون. 


مادرم خیلی بی تابی میکرد، شب اول گفتم جیران باید مواظب همه باشی، نمیدونم چرا تو یازده سالگی حس میکردم مسئولیت خانواده گردن منه، صبح که بیدار شدم یه خواب جعل کردم. ببین خیلی باهوش بودما، اون موقع تو اون سن خواب جعل کردم که مامان، بابا رو خواب دیدم  گفت من اونجا که بودم مریض بودم درد داشتم الان درد ندارم راحت شدم😁😁😁😁😁 نگران جیران هم نباش، عاقبت بخیر میشه 🤣🤣🤣🤣 بعد تعریف خوابم مامانم کلا آروم شد. هنوز هم میگه جیران روحش پاکه، بچم همون شب اول خواب باباشو دید😁😁😁😁😁😁


حالا به نظرت این بچه یازده ساله، که اتفاقا پدرم هم خیلی قبولش داشته، نمیتونه علمدار یه نذری باشه؟؟🤣🤣🤣🤣 


من بزرگ شدم خنگ شدم. بچه بودم واقعا خیلی میفهمیدم. 


تو یکی نه ای، هزاری، تو چراغ خود برافروز♥️
حالا شوهر من اگه بخواییم با خانواده ساعت 7 جایی بریم بهش میگم 5. بازم 8 شب میرسه. اینو کجای دلم بزار ...

عزیزم این خصوصیت رو اکثر مردها دارن .

وقتی همسر من سرکار میرفت و بچه نداشتیم وقتی میخواستیم بریم تهران مهمانی یا هر جای دیگه ای خودش با سرویس میرفت سرکار .

من باید از کرج با ماشین میرفتم دنبالش جلوی کارخانه ایران خودرو جاده مخصوص .

بعد اوایل بین یک تا یک ساعت و نیم جلوی در معطل میشدم تا آقای همسر بیاد بیرون .

دیگه یاد گرفته بودم وقتی از در خونه درمیومدم بیرون میگفتم من رسیدم بیا جلوی در و دیگه تازه اونطوری هم کمی معطل میشدم ولی از هیچی بهتر بود . 😀😀😀😀☹☹☹

ممنون😍 من فقط جسمم بچه بود، عقلم از الان خیلی بیشتر بود😁 روزی که پدرم فوت شد،من رو برای تدفین نبرد ...

جیران جان نمیخوام ناراحتتون کنم. ولی شما که از بچگی و پدرتون مینویسی من ناخودآگاه اشکام سرازیر میشه. ولی دوست ندارم تموم بشه متن. بیشتر وقتا چند بار میخونم.شما یه جوری مینویسی حس میکنم اونجا بودم. 

عزیزم این خصوصیت رو اکثر مردها دارن .وقتی همسر من سرکار میرفت و بچه نداشتیم وقتی میخواستیم بریم تهرا ...

دقیقا ز میزنه دارم راه میفتم آماده شو من میرم دوش میگیرم. ساک بچمو جمع میکنم و کلی کارای دیگه بازم مسیر 20 دقیقه ای رو نرسیده. 😏😏😏دیگه من عادت کردم. باباش حرص میخوره من میخندم. میگه چون تو هیچی نمیگی این پررو سده😂😂😂

ممنون😍 من فقط جسمم بچه بود، عقلم از الان خیلی بیشتر بود😁 روزی که پدرم فوت شد،من رو برای تدفین نبرد ...

اعجوبع ای بودی پس 

کارایی که تو کردی رو من الانم بلد نیستم😅

فقط نفهمیدم پسرعموت اونجا چیکار می‌کرد نقشه ای داشته ؟؟؟

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز