سلام صبحتون بخیر...
دیشب شوهرم اومد دید پادری انداختم لباسشویی عصبی شد ننداز خراب میشه 🥴🥴🥴🥴
گفتم ب من چ خودت بشور نرسیده خونه دعوا میکنی 🥴
دیگه حرفی نزدم هی حرف زد گفتم حرف نزن...
دندونم درد گرفت
دیدم کلدستاپ دارم روش زده ترکیبی استامینوفن
خوردم قبل شام
یهو دیدم چقدر خوابم میاد خدایا
گفتم ب شوهرم جارو بنداز
یهو دیدم سرم گیج میره آب قند خوردم
نشستم دیدم نفسم بالا نمیاد، از شدت تنگی نفس هقهق میزدم
شوهرم بردتم دم پنجره
یهو افتادم
اصن ی وضعی بودما
بدنم بی حس، تار میدیدم، ب زور اوردتم رو مبل
اورژانس اومد
چندتا سوال پرسید فشارمو گرفت ۹رو ۸بود
گفت استرس و فشار اعصاب.....
دخترم ترسیده بود پشت باباش قایم شده بود🥺🥺🥺
اینم از شب ما