دیشب شهر ما یکم برف بارید...بعد تو خونه صحبت از برف بازی بود... دخترم از صبح که بیدار شده بود همش میگف بریم برف بازی
هر کی هم زنگ میزد بهمون، گوشی رو میگرفت میگفت میخوایم بریم برف بازی 🥰
دیگ بعد ناهار بردیمش خارج شهر ولی چون از صبح هوا افتابی بود همه برفها اب شده بود... بعد کلی گشتن یه جا رو پیدا کردیم یکم برف داشت... انقدر ذوق کرده بود و خوشحال بود که نگو🥰😍
دماغش هم قرمز شده بود فسقلی😍🥰😘بدو بدو میرفت برف میورد که روی من و خواهرم بریزه بعد نرسیده ب ما از دستش میریخت 😁
باز دوباره بدو بدو میرفت
بعد تو وقت استراحتش 😁داشت با اشتها چایی میخورد تو اون هوای سرد و با دماغ قرمزش 😁😍منم داشتم ازش فیلم میگرفتم...خیلی جدی به دوربین و من نگاه میکرد و چاییش رو میخورد...دید من ول نمیکنم 😁دستاشو اورد بالا علامت پیروزی نشون داد بعد پشتشو به دوربین کرد رفت پیش مامانم گفت مامانجون بازم چایی میخوام 😁😁
تو راه برگشتم قبل اینکه شارژش تموم بشه با بغض گف من میخواستم برم بالای کوه، سر بخورم 🤣🤣🤣بعدش دیگ از شدت خستگی تا سه ساعت خواب بود 😄😄