سلام ♥️
سخت ترین،تاریک ترین،تاریک ترین، تاریک ترین، تاریک ترین و پر زخم ترین سالهای زندگیمو از ۸۲ به بعد گذروندم
من میگم رنج
شما رنج میشنوید
من شرحه شرحه شدنم رو دیدم
شبهایی که مطمئن بودم تا صبح طاقت نمیارم
اما زنده موندم
هفته قبل فکر میکردم این دفعه دیگه دووم نمیارم، رنج از پی رنج، اما بازم زنده موندم
هفته قبل نفسم بالا نمیومد، قلبم از درد مچاله بود، مچاله،مچاله، یه چشمم اشک بود یکی خون، باز زنده موندم
دیشب، در حالیکه از شدت استرس تمام دستام یخ کرده بود، پاهام میلرزید فهمیدم یه دردی تموم شده
خودش با یه درد تموم شد، اما درد اصلی هم تموم شد.
میدونی، حال کسی رو دارم که از تجاوز حامله شده، سقط میکنه، درسته بچه اش سقط شده اما اون بچه تجاوز رو نمیخواسته، تازه هنوز هم بقایای جنین تو بدنشه. درسته سقط درد داره، اما اون بچه هم درد داشت.
دردم رو سقط کردم، حاملگی تجاوزم رو سقط کردم.
درسته هنوز درده، اما اون باید سقط میشد.
از دیشب زیر لحاف سنگین پشمی خوابیدم، بدنم از شدت نوسان این روزها یارای همراهی باهام رو نداره. خوشحالم، با کوله باری از غم خوشحالم، مثل آدمی که روی باقیمانده های سقطش برقصه
من واقعا ازین رنج گذشتم💔
تو شکننده ترین حالت موجودم.
فقط خواستم بگم در باز شد. سخت باز شد، منو زخمی کرد، بیست سال از زندگیم رو گرفت اما اون شب سیاه صبح شد. صبحی به غایت سرد تو یه جای قحطی زده. اما میدونم که صبحه.
باید بهتون میگفتم. ♥️