یه ذره بیحال بودم (از یه ذره، یه ذره بیشتر😁)
شوهره زود اومد خونه
گفت بیا بریم یه دور بزنیم
اصلا کیف برندار
کیف برندار همانا، منو انداخت خونه مامانش گفت عزیزم من قشم جلسه دارم تو اینجا بمون🙄🙄😤😤😤
احتمالا اونم دنبال یه همسر پرشور میگرده🤣🤣🤣🤣
ماندن همانا، دیشب اومد دنبالم
حالا تو این وضعیت، یکی از نزدیکان مادرشوهرم به قول ما ترکا روی جونه، یعنی در حال احتضاره🥴🥴🥴 اصلا با روحیه فولادی برگشتم خونه😁😁😁😁 هی به مادرشوهر میگم انشالله خدا رحم میکنه خوب میشه خیلی خیلی شیک و مجلسی میگه نه میمیره🥴🥴🥴🥴 حالا طرف رو خیلی هم دوست داره ها. میگه مگه با گفتن منه، اون خوب نمیشه، میمیره.
یعنی یه قدرت باحالی این زن داره.
قشنگ مغزم شبیه سیم ظرفشویی اونطوری در هم تنیده شده اما هر سیمش یه سیم سنتور هم هست که یکی با مضراب میکوبه دیلینگ دیلینگ میکنه😁😁😁
ولی مادرشوهر کلی از نظر خوراکی بهم رسید
همش خوشمزه جات داد خوردم😁
ولی هی میگفت تو هر چیت میشه از اعصابه🙄🙄🙄🙄 خب عزیز من با بیمار روانی حرف نمیزنی که😁😁😁😁 البته با بیمار روانی هم مشکلی ندارم،من کنترل شدم🤣🤣🤣🤣🤣