نارین جااان
قضیه ازاین قراره من یه خواهرشوهردارم مریضه اسکیزوفرنی داره بااایدبستری بشه اما نمیبرنش حالابماند کل این قضیه
من شهردیگم اونهاشهردیگه
رابطمم باخانواده شوهرخوبه الحمدلله یعنی دوری واحترام ازاول
اینها یه دخترعمه داشتن چون شوهرم نگرفته خانواده عمش ده ساله باهاشون قهره
حالااشتی کردن ورفت وامدشروع شده دخترعمه هم هنوزشوهرنکرده رابطش بااین خواهرشوهراصمیمی شده
اون خواهرشوهرم که بیماره همه جاگفته شوهرمن واون دخترعمهه عقدکردن وفلان
میدونم دخترعمه چقدرذوق وشوق داره ومیمیره بابت این حرف
چندش دیدمش یکباراگربدونی چه دلبری جلوی شوهرم میکرد🫥خوبه منم بودما
دیگه نزاشتم همسرم پاش بخوره اونطرفا
الانم فقط باخودم میره خونه پدرشوهرم وبرمیگرده البته جلوی هیچکسی نگرانیمونشون ندادم ونمیدم
درددلم اینجاپیش شماست
ازوقتی شنیدم اعصابم کامل بهم خورده
اون عمهه اهل جادو وجنبله کلا خراب کردن زندگی کسی براشون کاری نداره من میشناسمشون
وایی حالم بدشد شنیدم حرف خواهرشوهرموخدامیدونه
میدونم مریضه میدونم همه خانواده میدونن بیماره
ولی حرفش اتیش انداخت به جونم فقط زیادی جلوخودموگرفتم هیچی بهش نگفتم
راستش ازذهنم بیرون نمیره😭😭😭😭