خواستگارم ک فامیلم بود پسره احساس میکردم دو دل بود ولی اومد خواستگاری راجب همه چی بامن حرف می‌زد عروسی اینجوری کنیم عقدو فلان کنیم واست ایفون بخرم و....سرمهریه حتی کوتاه اومدیم دگ جوابمو نداد منم نزدم واسطه بینمون گف مهسا این پسره خودش نمیخواد گفته بگو حلالم کنه... ینی جوری دلم شکست که فقط سپردمش به صاحب این ماه عزیز اخه مگه میشه آدم انقد عوضی باشه الکی قول بده ولی نخواد!!!؟سه بار بامن اومد بیرون چشمش دنبال اینو اون بود وقتی اومد خواستگاری داشت از استرس میمرد میگف کاش قبول کنن خانوادت باز بعدش دو دل میشد روانی..واسطمون گف خانوادش سرتو انقد باهاش بحث کردن گفتن آه دختره میگیرتت خانواده دار بود لیاقت نداشتی گفته است نمیخواستم از اولم...بچها خیلی دلم شکست توروخدا واسم دعا کنید شما مواظب این حرومزاده ها باشید راه ندید بهشون
بچها خدا شاهده هیچی کم ندارم تازه من زن دومش میشدم نمیدونم چرا راجب من همچین فکری کرد...میدونم پشیمون میشه ولی برگرده نگاشم نمیکنم
ب.رین به اون واسطه فضول...حرف اون واسطه احمق اصلا برات مهم نباشه...مهم خودتی که درست ترین تصمیم را میگیری و گرفتی
چند سالته عزیزم؟
بره به درک.. فکرشم نکن..بی لیاقت بوده
همون بهتر که جور نشده
پسره تعادل روانی نداره مثل اینکه
برو خداروشکر کن الان فهمیدی
کاش تو هیچی کوتاه نمی اومدید بیخود اعتماد بنفس قلمبه شده چشم که هرزه خیالاتی شده
چرا زن دوم میشی؟ احساس حقارت نمیکنی
خداروشکر کن که عقد نکردین
خدا بهت نظر کرده ناراحت نباش
خداتو روزی هزارباررشکر کن که زن همچین آدم سست عنصری نشدی
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز