من خودم بدن نسبتا خوبی دارم ولی
همسرم خواست بهم آمپول بزنه منم خوب چون شوهرم بود طبیعتا خیلی راحت کشیدم پایین ،توخونه،گفت چراهمشو کشیدی پایین انگارکه بدن(با،سن) خیلی قشنگی داری
وخودش کشیدبالا
جزمنوخودشم کسی نبود تو خونه
همه هم به استایل خوب میشناسنم
ازخودم بدم اومد ولی چیزی نگفتم
یه بارم یکی اومد یه ماشین دراز پارک جلو خونه ،منم گفتم این چرا ماشینشو گذاشته دم درخونم
برگشت گفت ازکی تاحالا خونه دارشدی ؟خونم داری تو؟؟؟
شکستم
خونه به اسم مم نیست به اسم خودشه ولی منم خون دلها خوردم ،همه طلاهامو دادم
روزدم به خالم که بیاد ضامن واممون بشه اون موقع اقا پشت من قایم میشد
تموم کارهای تمیزکاریش بعد اماده شدن تنهایی یه تنه انجام دادم
نخوردمو نپوشیدم
جوری که یهروز عمه و زن عموم گفتن تو فقط همین دست لباسو داری ؟گفتم نه چطور گفت اخه چنساله تورو فقط بااین لباس میبینیم
ازون به بعد همیشه میگم خونت
قبضای خونه اتو پرداخت کن
خونتو تمیزکردم