عجب روزی داشتم امروز
جوجه ی یک سالم انگار انرژی زا خورده بود از صبح کله سحر جایی نموند که شخم نزده باشه کابینت هارو ریخت بیرون جمع کردم😑 جاکفشیمو باخاک یکسان کرد جمع کردم😪 کشوهای لباسو همه رو ریخت کف اتاق و کل اتاقشونو تا اونجا ک دستش میرسید اسباب بازی ریخت بیرون جمع کردم🙄میز ارایشمم توسط قوم مغول به تاراج رفت بازم جمع کردم☹ قفس استری( اسم طوطیم خاکستریه بهش میگیم استری) رو به خاک و خون کشوند😄 هرچی دونه بود ریخت و بازم جمع کردم🤕
دیگه از کشوهای کمد دیواری و گلدونام نمیگم براتون
الان اش و لاش دراز کشیده بودم و اقا هم طبق معمول از گیس های من بدبخت اویزون بود که یهو پسرم گف وای مامان جوجو رفت زیرت (منظور از جوجو نوعی حشره😃)
منم که ترسو مثل باد بلند شدم خودمو پرت کردم اونور یهو یادم افتاد رادین از من اویزون بود چرا صداش نمیاد دیدم باباش و داداشش اینجورین🤯😳😳😳 نکا کردم دیدم رو پاهاش مستقل وایساده😍 در کمال بهت زدگی دیدم قدم برداشت و خودشو پرت کرد بغلم ۶تا قدم برداشت
یعنی راه رفتتت🥰🥰😍😍وای ک نگم چقدرررر ذوق زدم
چقدررر کیف کردم کل خستگیام پودر شد انگار صبح شد و من از خواب کامل پاشدم و سرحالم انگار حالا به مامان انرژی زا دادن😊😊
دیگه باباش هی گزاشتشو هی چند قدم رفت و افتاد
اون جوجوی فلک زده ام معلوم نشد کجا گور به گور شد😄
خب بریم عکسااا
این کابینت ریلی بغل یخچالمه که اقا کشیده بیرون و شیشه گل محمدی رو برداشته و پخش کرده زمین😐
ااینجا از گیسام اویزون بود چندتا سلفی گرفتم و دراز شدم
نمیدونید راه افتادن یه نی نی اویزون چه حالی میده😁