شوهرم خیلی خیلی خوبه،مهربون،کمک کار و همراه،خوش اخلاق ،تحصیلکرده،و مسئول و هزار تا خصوصیت مثبت دیگه اما نمی دونم تازگی ها چرا دوستش ندارم،احساس می کنم باهام صمیمی و مثل یه دوست رفتار نمی کنه،هر وقت می خوام باهاش حرف بزنم و درد دل کنیم و گپ بزنیم اصلا توجه کامل نداره و بیشتر به دخترمون توجه می کنه.حس می کنم فقط وقتی که می خوایم رابطه داشته باشیم بهم کامل توجه می کنه.نمی دونم شایدم دارم اشتباه می کنم.چی کار کنم این رفتارش روی اعصابمه.انگار دارم با دیوار حرف می زنم وقتی هم میگم چرا گوش نمی دی میگه این حرفا بی ارزشه و مثلا به من چه که فلان همکارت چی گفته.حالا چی کار کنم به نظرتون.
آیدا جون شوهر منم خیلی خوبه اما همین جوریه باور کن ما مسافرت هم که میریم خیلی با هم حرف نمیزنیم یه بار یکی از دوستامون بهمون گفت با هم قهرید گفتم نه آجه اونا 24 ساعت با هم حرف میزنن منم مثل تو ام
اما من دوسش دارم آخه خصوصیت اخلاقی بیشتر مردها همین جوریه نگران نباش
منم نمیدونم چرا دیگه دوستش ندارم ؟
یعنی از اولشم عاشقش نبودم امیدوار بودم کم کم علاقه بیشتر بشه اما نشد که نشد
الانم 25 روز دیگه عروسیمه نمیدونم چیکار کنم؟
یعنی از اولشم عاشقش نبودم امیدوار بودم کم کم علاقه بیشتر بشه اما نشد که نشد
الانم 25 روز دیگه عروسیمه نمیدونم چیکار کنم؟
چقدر بده آدم انگیزه ای برای عروسی و جشن نداشته باشه.......
تینا جان خیلی احساس الان مهمه !! سعی کن فکر کنی
به چی فکر کنم؟؟؟؟
هستی میترا جوون؟
تینا جون تو باید اینو به خودش یا مشاور بگی شاید لازم باشه عروسیتو عقب بندازی
اینجوری بری تو زندگی زناشویی چند ماه دیگه احساس می کنی فقط برای شستن و رفتن و سیر کردن و ارضای اون عروسی کردی و اون وقت زندگیت جهنم می شه
آیدا جون منم چند وقت پیش این حس رو داشتم ولی عادت به خودخوری ندارم ،بعد از کمی کج خلقی خیلی راحت بهش گفتم من ازدواج نکردم که فقط وقتی تو بهم نیاز داری محبت و توجه ببینم و چند وقت این احساس زن و شوهر بودن صرف اذیتم می کنه - می خوام مثل قبل باهم رفیق و هم درد و سنگ صبور هم باشیم ولی تو رو نمیدی همش یا خسته ای یا مشغول سرگرمیهای خودت . الان احساس می کنم شوهرم چند وقتیه از خواب بیدار شده بیشتر حواسش به تاثیر حرفا و رفتاراش هست
اینجوری بری تو زندگی زناشویی چند ماه دیگه احساس می کنی فقط برای شستن و رفتن و سیر کردن و ارضای اون عروسی کردی و اون وقت زندگیت جهنم می شه
آیدا جون منم چند وقت پیش این حس رو داشتم ولی عادت به خودخوری ندارم ،بعد از کمی کج خلقی خیلی راحت بهش گفتم من ازدواج نکردم که فقط وقتی تو بهم نیاز داری محبت و توجه ببینم و چند وقت این احساس زن و شوهر بودن صرف اذیتم می کنه - می خوام مثل قبل باهم رفیق و هم درد و سنگ صبور هم باشیم ولی تو رو نمیدی همش یا خسته ای یا مشغول سرگرمیهای خودت . الان احساس می کنم شوهرم چند وقتیه از خواب بیدار شده بیشتر حواسش به تاثیر حرفا و رفتاراش هست
آخه عزیزم الان که دیگه نمیشه اونا کارتاشونم دادن مهموناشونا دعوت کردن
هرچی بهش میگم دوست ندارم خودش رو میزنه به اون راه و قربون صدقه میره یا اگه دیگه خیلی گیر بدم میگه اینقدر اعصابم و خرد نکن و میذاره میره یا بحث رو عوض میکنه
هرچی بهش میگم دوست ندارم خودش رو میزنه به اون راه و قربون صدقه میره یا اگه دیگه خیلی گیر بدم میگه اینقدر اعصابم و خرد نکن و میذاره میره یا بحث رو عوض میکنه
بچه ها کمکم کنین توروخدا
شوهر منم خیلی کم حرف میزنه ولی یه موقع های که خوشحاله برام از خیلی چیزا تعریف می کنه
به رابطه ای که توش هستی فکر کن
الان که برین زیر یه سقف و احساست همین بمونه واقعا چه لذتی می خوای ببری ؟
عزیزم تصمیم درست الان شادی آینده رو میاره...نگران هیچ حرف و حدیثی هم نباش.. با بزرگترهات مشورت کن
الان که برین زیر یه سقف و احساست همین بمونه واقعا چه لذتی می خوای ببری ؟
عزیزم تصمیم درست الان شادی آینده رو میاره...نگران هیچ حرف و حدیثی هم نباش.. با بزرگترهات مشورت کن
تینا جون چرا دوستش نداری؟؟؟؟؟
تینا جون اگه من جای تو این حرف رو به شوهرم میزدم که دوست ندارم قهر می کرد می رفت و همه چیز ول می کرد
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
37 ثانیه پیش
38 ثانیه پیش
38 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز