پسر دایی ناتنیم خیلی منو دوست داشته و داره
یعنی از بچه گی تا ب حال ولی من اصلا نمیخوام اینو دو ماه پیش از من خواستگاری کرد چند بار من جواب رد دادم یعنی هر ماه می اومد خواستگاری و من هی ن میگفتم
ازدواج هم کرد دو ماه پیش ی هفته اس جدا شده میگه من از فکر زهرا نمیتونم در بیام زهرا برا هرکسی هست و میخواد باشه حرومشه
دوست پسرم ماجرا رو فهمیده میگه ببینمش پاش رو میشکنم بدبختی نمیدونه رفیقشه که منو میخواد
اگه بفهمه میزنه میکشش ب جا اسم پسر داییم ی اسم دیگه رو گفتم
حالا الان میگه فقط ی بار دیگه بگه حرومشه
خونش رو حلال میکنم