دیروز برای اولین بار با ی پسر رفتم بیرون با ماشین
بعد اصلا قرار نبود که برم خیلی اتفاقی و یهوی شد
من میخواستم با دوستام برم خیابون گفت کی میری بیام از دور ببینمت بعد گفتم ساعت ۴ میخام برم ولی چون پیاده میخوام برم ساعت سه و نیم اینا گفت خب چرا پیاده میرسونمت گفتم ن ممنون خودم میریم گفت چرا غریبگی میکنی میرسونمت گفتم باش ممنون دیگه رفتم ی نیم ساعت پیش اون بودم یکمی چرخوندم ی دسته گل بنفش هم گرفت برام بعدم رسوندم یکم حرف زدیم بعد گفت میشه دست رو بگیرم بوست کنم گفتم ن دیگع خیلی التماس کرد منم گفتم باشه دیگه دستم رو گرفت بوسم کرد حالا من عذاب وجدان دیوونم کرده
ی دوهفته اینا از دوستی مون میگذره یعنی یک ماه فقط التماس کرد که باهم باشیم و من مخالفت کردم چون دیگه حوصله داستان ندارم بعد دیگه بعداز ی ماه ی کم دلم رو بدست آورد همسن هم هستیم هردو ۱۸
عکس دسته گل هم اینه