میترسم طلاهای دخترمو بهش بپوشونم🤕

قربونت عزیزم شما مهربونی قلبت مهربونه واقعا به همجنس خودم افتخار کردم وقتی دیرم چقدر سختی تو زندگی کشیدی و پا پس نکشیدی من خودم به شخصه مثل شما قوی نیستم و تحمل و طاقت ندارم ولی واقعا انشالله خدا هزاران برابر این همه صبر را بهت میده شک نکن .دشمنت شرمنده عزیزم.من باعث افتخاره که چشمم خورد به تاپیکت و ناراحت شدم از اون کسی که شما را نا عادلانه قضاوت کرد😔

ممنون عزیزم زنده باشی من اصلا لایق اینهمه لطف و محبت نیستم 💖💖💖🙏🙏🙏

اینجا منو یه عده کمی ناراحت کردن اما همون عده کم هم برای همیشه دلمو شکستن و راستش من از خدا خواستم خودش دلشون رو بشکنه 😭😭

تنها نبودم یکی از پسرای اقوام که دو سال از خودم بزرگ تر بودهمراهم بود . فقط چند محله بالاتر از خونه خودمون مارو برد . طلاها رو که گرفت دیگه ولمون کرد .  اون پسر راه رو بلد بود به زور برگشتیم خونه . 

قربونت عزیزم این حرفای من که چیزی نیست در مقایسه با خوبی ها و کارهای شما.همیشه تو این دنیا آدمایی هستند که راحت دل بشکنند و قضاوت کنند اصلا خودتا ناراحت نکن چون اونا جای شما نیستن و اصلا درکی ندارند به خدا بسپارشون و دلت پر از کینه نفرت نکن خدا جوابشونو به موقع میده مطمئن باش

خدا لعنتش کنه کصافت رو. پس کودکیتو بخاطر همون خاطره ی وحشتناک به تلخی گذروندی. شک ندارم 🥹

قربانت عزیزم التماس دعا 💖💖🙏🙏

یه سالشه

تو بچگیم انقد لحظه های سخت و تلخ داشتم که این بینشون چیزی نبود اما اره خب همینکه هنوزم با جزئیات یادمه همه چی رو نشون میده خیلی تاثیر گذاشته 

خودم که یادم نیست مامانم تعریف کرده برام

۲ سالم که بوده یه تیکه طلا میخورم بعد همه جای خونرو می‌گردن داییم میگه برین یه عکس بگیرین ببینین نخورده

خلاصه میرن عکس میگیرن دکتره میگه گوشواره به صورت تیزی که به دیواره شکم چسبیده داره میره پایین و ممکنه پاره بشه و خونریزی داخلی پیش بیاد 

تنها راه عمل

بعد داییم اونموقع یه پراید داشته 

مامانبزرگ و بابابزرگ و خاله ها و اونیکی داییم رو با زن و شوهراشون میاره 

خلاصه یه پرستاره اونجا بوده گفته بهش آلو بدید دفع میکنه

مامان منم بهم داده 

و خدارو شکر دفع شده

اگه نشده بود من اینجا نبودم

تازه مامانبزرگم هم با دکتر دعوا کرده و حراست بدلیل بهم ریختن بیمارستان همه رو بجز مامانم و بابام بیرون کردن