اگه خدا هس صفحه 2 | تبادل نظر نی نی سایت

عضویت: 1400/06/15

تعداد پست: 33404

مشکل ک زیاد دارم ولی هیچکی انگار اونور نیست در خونه خالی رو میزنم

مَا دَعَکَ و رَبُکَ و مَا قَلَی

که خداوند تورا به حال خودت رها نکرده و از تو دلخور نیست

همه مشکل داریم همه تلاش میکنی خیلی وقتا نمیشه و خیلیا وقتا میفهمیم که خوب شد نشد خیلی وقتا تلاش میکنیم و به یه قدمیش میرسیم و بازم نمیشه خیلی وقتا تلاش نمیکنیم و بهش میرسیم فکر میکنم این قانون دنیاست و ما انسان ها باید باهاش کنار بیایم🥀

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری

1402/01/22

|

21:23

2 نفر لایک کرده اند ...

مدیر استارتر

عضویت: 1398/12/06

تعداد پست: 15161

مَا دَعَکَ و رَبُکَ و مَا قَلَی که خداوند تورا به حال خودت رها نکرده و از تو دلخور نیست همه مشک ...

اره دقیقا اینکه تلاش میکنی و نمیشه

موندم توش

🧚🏻‍♀️🪸🪷🪺🧞‍♂️🧘🏼‍♀️🌱👄💄👰‍♀️👠💍🦄🦋🪼🐳🪽🪴🐚🍒🍑🥝🍟🍕🍰🎂🍫🥜🎨🏝️🧸🩵🇱🇷

1402/01/22

|

21:24

مدیر استارتر

عضویت: 1398/12/06

تعداد پست: 15161

تاپیکِ حاجتتون رو بگید،دونه دونه دعاتون می‌کنم رو ببینید.

عه مرسی ♥️♥️♥️

🧚🏻‍♀️🪸🪷🪺🧞‍♂️🧘🏼‍♀️🌱👄💄👰‍♀️👠💍🦄🦋🪼🐳🪽🪴🐚🍒🍑🥝🍟🍕🍰🎂🍫🥜🎨🏝️🧸🩵🇱🇷

1402/01/22

|

21:24

عضویت: 1400/06/15

تعداد پست: 33404

اره دقیقا اینکه تلاش میکنی و نمیشه موندم توش

خب اگه دوست داشتی مشکلتو بگو

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری

1402/01/22

|

21:25

مدیر استارتر

عضویت: 1398/12/06

تعداد پست: 15161

خب اگه دوست داشتی مشکلتو بگو

میشه نگم ؟

🧚🏻‍♀️🪸🪷🪺🧞‍♂️🧘🏼‍♀️🌱👄💄👰‍♀️👠💍🦄🦋🪼🐳🪽🪴🐚🍒🍑🥝🍟🍕🍰🎂🍫🥜🎨🏝️🧸🩵🇱🇷

1402/01/22

|

21:26

عضویت: 1400/06/15

تعداد پست: 33404

میشه نگم ؟

نگو عزیزم فکر‌کردم دوست داری صحبت کنی که گفتم♥️

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری

1402/01/22

|

21:26

مدیر استارتر

عضویت: 1398/12/06

تعداد پست: 15161

نگو عزیزم فکر‌کردم دوست داری صحبت کنی که گفتم♥️

برام دعا میکنی لطفا

من نمیخام ایمانم از دست بدم ولی ادم یه جایی دیگه میبره

🧚🏻‍♀️🪸🪷🪺🧞‍♂️🧘🏼‍♀️🌱👄💄👰‍♀️👠💍🦄🦋🪼🐳🪽🪴🐚🍒🍑🥝🍟🍕🍰🎂🍫🥜🎨🏝️🧸🩵🇱🇷

1402/01/22

|

21:29

عضویت: 1400/06/15

تعداد پست: 33404

برام دعا میکنی لطفا من نمیخام ایمانم از دست بدم ولی ادم یه جایی دیگه میبره

باش عزیزم😚♥️

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری

1402/01/22

|

21:33