دیروز یه آقایی تو محل ما مرد
یه سید بود حدود شصت ساله
شیرین میزد بیچاره زنش اوایل جوونی ول کرده و رفته یه پسر بیست و چهار،پنج ساله داره
میرفت درختانی مردم و میشکست طویله ها رو آتیش میزد گاوا رو آتیش میزد
خلاصه خرابکاری میکرد و شرمندگیش واسه پسرش بود
از بچگی همیشه برادراش زدنش تا همین شصت سالگی
تا اینکه پسرش با چن نفر دعوا میکنه و اونام شب به قصد کشتن پسره میان دم خونه شوند در میزنن پسره میره دم در که بهش چاقو میزنن این آقاهه از صدای داد بچه ش بیدار میشه میره جلو در و خودشو سپر بچه ش میکنه و نامردا بهش چاقو میزنن بعد میخوام فرار کنند از روش با ماشین رد شدن و کشتنش
بهت حق میدم عصبانی باشی اما پدر و مادر هر چی باشن عاشق بچه هاشونن همین بابای شما پاش بیوفته برات جانشو میده