توروخودا بخونید خواهرانه راهنماییم کنید
درحال حاضرمن ۲۲سالمه وکسی که دوسش داشتم۳۱
وقتی ۱۵سالم بود عاشقم شدشدید هی پیام میداد ازاول قصدش ازدواج بود ولی من بابدرفتاری ازخودم روندمش خیلی اصرار کرد ومن بلاکش میکردم دید نتیجه نمیده گفت من انقدرمنتظر میمونم تایروز خودت بیای دوسال گذشت ازاین حرفش ومن سال کنکورم بود وهرازگاهی پیجشو چک میک دم میدیدم همش برام هنوزم داره متنای شکست عشقی میزاره تحت تاثیر دوستای بد قرارگرفتم و باخودم گفتم منم مثل اینا یکم باهاش خوش میگزرونمو باهاش بیرون میرمو اینا وقتمو باهاش پرمیکنم واخرم ولش میکنم رفتم بعددوسال بهش پیام دادم وبااینکه عاشقش نبودم گفتم منم عاشقتم انقدر خوشحال شد که انگاربال دربیاره وقبول کرد اون ازاول قصدش جدی ولی منه اشغال به قصد دوستی بودم😔باهم بیرون میرفتیم ازصبح تاشب بامن چت میکرد همه فکروذکرش من بودم یروزی بهم گفت این پسرکیه توفالورات انفتلوش کن و من بااون پسر هیچ اشناییتی نداشتم اون زمان اگه یادتون باشه غریبهام فالو میکردن تواینستا ومشکلی نداشت و اون پسر دوست پسر دوستم بود که بامن اشنای مجازی بود ومن تابحال حتی ندیده بودمش الکی بهش گفتم من دیگه باهاش چت نمیکنم وچتمو باهاش دید البته یه چت معمولی بود که بپیچونمش که دیگه باهاش حرف نزنم بعد این عشقم چتو دید وازاونجا باهام بدشد همش بهم میگفت خیانتکار اونی که ازگل کمتربهم نمیگفت بهم شروع میکرد به فحاشی ولب انقدرعاشقم بود ولم نکرد تواین حین عکس دونفرمونو که باهم بیرون بودیم خونوادم دیدن وبرادرم باهاش دشمن خونی شد خونوادم منو تحت فشارگزاشتن هزاربارگوشیمو گرفتن(این پسردوست داداشم بودو میگفت چون میخامت وگرنه خاهررفیقم برام ناموسمه )ولی من یهو به خودم اومده بودم ودیدم به این ادم انقدروابستم که تحمل ندارم یروزم باهاش حرف نزنم نمیدونم منظورمو میفهمیدی یانه انگاراومدم اونو بازی بدمو برم ولی چون تابحال دوست پسرنداشتم وداشتم همچیو بااون تجربه میکردم به شدت وابستش شدم.......ادامشو مینویسم