دخترم داشت دفترچه شعر مهدکودکش رو بر میداشت بهش گفتم مامان خرابش نکنی ،تا بزرگ شدی مامان شدی به بچت نشون بدی میدونین چی گفت؟ میگه من دوست ندارم بزرگ بشم ،اگه من بزرگ بشم شما پیر میشین من دوست ندارم بزرگ بشم تا شما پیر نشین و خدایی نکرده بمیرین بمیرم برای بچم
عزیزم اره واقعن معصومن
اشکام دراومد
😭😭😭😭
آخی نازی بچه ها فرشته های دوست داشتنی روی زمین هستن
خدایا تو این دنیای ناامن ما چجوری ازشون مراقبت کنیم همش دغدغم اینه که خدا نکنه جنگ بشه یا خشکسالی بشه
ممنون عالیه جون
عزیییزم, چه دختر مهربون و فهمیده ای. خدا حفظش کنه.
من خسته میشم میگم بهم انرژی بده سریع میاد بوسم میکنه یا ثنا میخواد اتاقش رو مرتب کنه میگه من انرژیم کم شده بوس بده انرژی بگیرم
دختر بیست ماهم چند روز پیش دست انداخته دور گردنم بهم به حالت قوربون صدقه و کشدار سه بار پشت سر هم گفت بمیرم برات
منم اشکم دراومد صد بار گفتم خدا نکنه
ماشالا دختر شما هم خیلی فهمیده اس
منم اشکم دراومد صد بار گفتم خدا نکنه
ماشالا دختر شما هم خیلی فهمیده اس
خدا حفظش کنه برات سایو جان بله خداروشکر دخترم فهمیدست تو صحبتش خیلی چیزا رو مراعات میکنه درکش عالیه مامان خوبی هم واسه عروسکاش هست از موقعی که مریض شدم نمیتونم صبح زود بلند بشم خودش صبح اگه زودتر از من بلند بشه میره شیر میخوره میاد تلوزیون روشن میکنه شبکه پویا میبینه صداشم کم میکنه تا من بیدار نشم .
فقط از خداوند عاقبت بخیریش رو میخوام
خدایا خودت حافظ بچه هامون باش
الان عروسکش رو بغل کرده میگه میخوای بری پیش آبجیت عزیز دلم ،همیشه قربون صدقه ی عروسکاش میره
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
7 ثانیه پیش
8 ثانیه پیش
8 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز