ی چیزایی فقط همون موقع خوش‌حالت میکنه بعدا دیگه انگار نسبت بهش بیحسی
مثلا من دوست داشتم ی بار برام تولد بگیرن
تو بچگی دوست داشتم چون همه دوستام تولد می‌گرفتن و منو دعوت میکردن منم دوست داشتم ی بار برم دوستامو برا تولدم دعوت کنم ولی خب هیچوقت نشد البته اون زمان وضع مالی خوبی هم نداشتیم ولی خب همون موقع هم داداشم هرچی میخواست باید براش فراهم میشد فقط انگار برا دخترا قفل بود
یکی گف اسب داره؟
میشه بگه جقدر خریده؟
من خودم با این که متاهلم ولی برای این که ب اهدافم برسم رو همسرم هیچ حسابی باز نمیکنم با این که میدونم پشتم هست
دوچرخه میخواستم گفتند وقتی ده سالت شد میخریم روزامو میشمردم که بزرگ بشم ده سالم بشه وقتی ده سالم شد گفتم ده سالمه برام دوچرخه بخرین مادرم گفت دختر گنده تو وقت شوهر کردنته دوچرخه میخوای چیکار؟ بعدشم اسکیت میخواستم نخریدن بجاش میل بافتنی دادن دستم گفتند بشین بافتنی بباف فردا پس فردا ازدواج میکنی😔💔💔
دقیقا ی متنی خوندم نوشته بود چیزی ک دربیست سالگی منو خوشحال میکنه در۳۰سالگی دیگه باعث شادی من نمیشه
حکایت ماهم همینه
من الان شوهرم برام دوچرخه خریده ولی خب اون حسی ک اون موقع داشتم می‌دیدم همه دوستام باباشون بهشون دوچرخه سواری یاد میده و من هیچوقت تجربه اش نکردم هنوز باهامه و نتونستم فراموش کنم کوتاهی هایی ک بابام در حقم کرد شاید اگه ارتباطشو باهام بهتر میکرد جای خالی اون دوچرخه هم پر میشد
شاید خنده دار باشه
اما من عقده رنگ کردن مو هم به دلم مونده بود حداقل با رنگ فانتزی
میگفتم تروخدا همه رنگ کردن هیچیم نشده
همش بم میگفتن که نه تو آبروی مارو میبری تو میخای مارو بی آبرو کنی ما خیلی بهت رو دادیم
الان چیشده؟اون دوستایی که تتو داشتن و مو رنگ کرده بودنو آزاد بودن الان یکیشون آمریکاس تو بهترین شرایط
یکیشون ایتالیاس
یکیشون پزشکه
یکیشون مهندس اون یکی معمار یکی دندانپزشک
چون بهشون وعده میدادن میگفتن اگه درس بخونین میزاریم فلان کارو کنید
اما من چی حالا؟عقده که شد به دلم هیچ
