خانما من با شوهرم مشکلاتمون زیاده بخصوص ک اختلال روحی روانی دارع فرسودم کرده سوظن داشته بهتر شده بود باز با ورود داماد جدید بدتر شده اکثرا روفامیل نزدیک یا اطرافیان نردیک سوظن داره و راحت تهمت میزنه بی احترامی میکنه.هیچی بدتر از تهمت زدن ناروا نیس.ارامش ازم گرفته مریضم کرده خستم کرده.اصلا هیچ رفت امد با کسی نداریم فقط دوس داره با مادذش رفت امد کنه.حتی با داداش و باباشم بد بین بود.بچه ها من اصلا ب طلاق فکر نمیکردم.ی مدت خوب بود.ب هرکس بذبین میشد یا بد میشه ی اتفاق بد براش میفته.همه اینا ک بد افتاده بدترین شکل اتفاق براشون افتاده.من ی بار جدا شدم بار دوم خیلی برام سخته وضع مالی خوبی داره ولی برام خرج نمیکنه.هیچ علاقه و محبت و احساسی بینمون نیس.هرجا میری هرچی میپوشی هرحرکتی انحام بدی باید حواست جمع باشه بزاش سوتفاهم نشه...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بچه ها من دو بچه کوچیک دارم حدالامکان براشون از نظر خورد خوراک کم نزاشته.زندگی با دو بچه کوچیک شیطون انرژیم گرفته ولی شوهر دیوونم خستم کرده..تا الان ب طلاق فک نمیکردم ولی دازم کم کم ب جدایی فکر میکنم.نمیدونین با ادم اینطوری با ذهن مریض زندگی کردن چقد سخت سخت سخت سخته.ولب عمرت برباد میره زود شکسته میشی روح روانم بهم ریخته افسرده شدم کم حافظه شدم.محدودیتم زیاد شده.دیگه طاقت ندارم.تنها مشکلم بچهامه واگه جدابشم برای بار دوم خیلی زیادد برام سخته...تروخدا اینای ک تجربه دارن راهنمایی کنید خودم چطوری از این منجلاب نجات بدم.خیلی خستم خیلی دیشب من از خانوادم و خواهرم و شوهرش محدود کرده گفته حق نداری باهاشون رفت امد کنی
چقدر وضعیتت وحشتناکه عزیزم همسرت ب شدت درگیر بیماریِ پارانوئیده تا دیرتر از این نشده جونتو بر ...
بخدا الان تنها چیزی ک فکر میکنم جونمه چون اولین بار من با چوب زد گفت دامادتون بهت دست زده دیگه بعد اون فکرم درگیره چطوری امن کنن باهاش زندگی کنم امنیت ندارم
دکترا به همه میگن جدا شید ... ما مشکلی نداشتیم کلیک میکردن جداشین ...اومدیم راه حل بگیریم ازتون میگی ...
گفت اگه میدونستم این ادم راهی دازه برای زندگی میگفتم بمون واقعا این ادم بشدت بیماره.بخدا بدتر از الان بود اصلا ذهتیت وحشتناک توهم میزد مث کابوس بود اون روزا برام.خیلی روزای سختی گذروندم تا با وجود بچه ها اروم شد .تا رفتیم پیش دعانویس بهتر بشه بدتر از هرزمانی شد