•من یه قوی سیاه رنگمکه از ترس گوشه گیر شدن،از شب به روز فرار میکنه زیر طلوع آفتاب می ایسته و مشغول خود نمایی میشه...اما همین که آفتاب ذره ای بالاتر میاد،از ترس نمایان شدنش،دوباره به دریاچه ای پناه میبره که توی تاریکی ها ساخته شده~🫂💔
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
•من یه قوی سیاه رنگمکه از ترس گوشه گیر شدن،از شب به روز فرار میکنه زیر طلوع آفتاب می ایسته و مشغول خود نمایی میشه...اما همین که آفتاب ذره ای بالاتر میاد،از ترس نمایان شدنش،دوباره به دریاچه ای پناه میبره که توی تاریکی ها ساخته شده~🫂💔
👈👈👈👈👈👈👈👈پاییز خر است👉👉👉👉👉 مادرم یاعلی گفتو،مرا زاد😊نماد حلال زادگی عشق علی و اولادش🤫🤫 👈👈🙆🙋عضوکمپین مبارزه با کلمات تهوع آورِ😷:شوشو(شوهر)😧آخایی سِز(سزارین) آقایی😈عجقم(عشقم)🙊رل🤑🤑😷عجیجم(عزیزم)😒پشمل(پسر)😶آز(آزمایش)😐پری😕کراش😩😷😷تودلی کنجد😱دوزپسر😟خودم پز به ما چه،به توچهمن توام یا تو منی😶اسی(استارتر)😕باکِل(باکلاس)😧😧اِستا(استامینوفن)😷😧😬😦بِِز(بذار)👉👉😦😦فاصله اجتماعی😕😐میحرفونم😱😱😱پروتکل های بهداشتی😡😬کیوت😧پارتنر🐒پسمل😤دخمل😐😕کادر درمان بیمارستانِ .... ازتون متنفرم،بچه م هیچ گناهی نداشت با سهل انگاری کشتینش😓😓😓
•من یه قوی سیاه رنگمکه از ترس گوشه گیر شدن،از شب به روز فرار میکنه زیر طلوع آفتاب می ایسته و مشغول خود نمایی میشه...اما همین که آفتاب ذره ای بالاتر میاد،از ترس نمایان شدنش،دوباره به دریاچه ای پناه میبره که توی تاریکی ها ساخته شده~🫂💔
اره برید دوز هزارم واکسنو بزنید... این داستان تا ابد ادامه داره
چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ...زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ...بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤