من یک مشکلی دارم الان در منگنه هستم و دو راهی نمیدونم چیکارکنم، داستانم خیلی مفصله ولی یک خلاصه ای واستون میگم..
منو دوست داداشم خیلی همدیگرو میخواستیم و دوسال با هم بودیم.
بعد داداشم فهمید و یک اختلافاتی پیش اومد و منو اون آقا مجبور شدیم از هم دل بکَنیم و من ازدواج کردم.
ازدواجم در عقد منجر به طلاق شد و بعد از طلاق همون دوست داداشم که همدیگرو میخواستیم
دوباره برگشت و میگه همه جوره خیلی میخوامت و خانوادمم دوست دارن و..
البته فعلا نمیتونیم ازدواج کنیم با هم، اونا از لحاظ خانوادگی مشکلاتی دارن که فکر نـکنم تا چند ماه یا یکسال دیگه هم، بتونه رسمی بیاد جلو.. یکم زمان میبره بخواد بیاد
منم یک مدت باهاش حرف میزنم و یاد گذشته کردیم. ولی هر چقدرگ فته بیا ببینمت دلم تنگته، نرفتم و نمیرم چون دوست ندارم دوباره وابسته بشیم و داداشم بفهمه و همون کدورت ها پیش بیاد و....
فقط یک مدت با هم حرف میزنیم و واقعا مثل قبل دوستم داره و فکر کنم داره بازم وابسته میشه..
ولی حالا یک خواستگاری دارم که از همه لحاظ خیلی خوبه و مهمتر از همه این که، از وقتی طلاق گرفتم منتظرمه.
یعنی خیلی وقته.از همه لحاظ عالیه و تموم خانوادش و خواهرش و خودش خیلی خیلی اصرار دارن رسمی بیان خونمون.واقعا موندم لای منگنه
از طرفی دوست ندارم تنها بمونم. هم دوست دارم ازدواج کنم (بخاطر تنهایی و یکمم شرایطم تو خونه پدری مطلوب نیست)
هم دلم واسه این عشق قدیمیم میسوزه و دوستش دارم و نمیتونم دلشو بشکنم
چون یک دفعه باید باهاش خدافظی کنم و دوباره ازدواج کنم. خیلی بد میشه فکر کنم.
نمیدونم چی بگم. اصلا روم نمیشه بهش بگم بازم میخوام ازدواج کنم. مشکل اینجاست اختلاف سنیش با من کمه و یکم سخته که خودشو جمع و جور کنه. یعنی یکم زمان میبره.
ولی از این طرف خواستگار هم واسه آخر این ماه ازمون اجازه گرفتن رسمی بیان خونمون
به نظرتون زنگ زد بگم دیگه نمیخوام تلفنی صحبت کنیم و واسم مشکل ساز شه؟ (اونجوری بعدا خبر ازدواجمو میشنوه و با خودش میگه بخاطر خواستگار بوده)
یا بگم خواستگار دارم و توام اگه میتونی بیا الان جلو. (که فکر نمیکنم فعلا بتونه نمیدونم)
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید