پسرم دوسال و نه ماهشه. خیلی به من وابسته است. برای خواب فقط با من میخوابه نه با همسرم و یا هیچکس دیگه.
موارد ترسش:
1-تو ماشین اصلا تنها نمیمونه. حتی درحدی که بخوایم درخونه رو باز کنیم هم تو ماشین بذاریمش گریه میکنه
2-تو خونه مدام حواسش به منه که کجا میرم حتی وقتی بازی میکنه یا تی وی میبینه.اگه برم تو اتاق خواب میاد دنبالم و مطمئن که شد گاهی برمیگرده و گاهیم کنارم بازی میکنه.تو حیاطم برم بدو میاد دنبالم و نزدیکم وامیسته.هرچی میگم میرم فلان چیز و بیارم و برمیگردم فایده نداره و تنها نمیمونه.
3-اگه من تو خونه بابام تو طبقه پایین باشم و بگم از پله برو بالا پیش دایی نمیره و میگه تو پله ها هم دنبالم بیا
4-از بچه ها ی دیگه هم میترسه.مثلا تو پارک سوار سرسره نمیشه چون میترسه از اینکه بچه های دیگه پشت سرش از پله میرن بالا.تو بین بچه های فامیل اونایی که مظلومند و دوست داره و باهاشون بازی میکنه و گاهی میزندشون.و اونایی که قلدرن رو زیاد طرفشون نمیره و اگه بزننم دفاع نمیکنه و فرار میکنه و میاد پیشم.از بچه های غریبه هم کلا میترسه و ریسک نمیکنه و طرفشون نمیره
5-گاهی تو خونه ازم میپرسه پیشی یا هاپو نمیاد منو بخوره؟درحالی که من هیچوقت از پیشی و اینا نترسوندمش و مدام توضیح میدم که اینا استخون میخورن و از آدما میترسن و...
این نکاتم بگم که الان یه دختر یک ماهه دارم که پسرم اصلا روش حساس نیست و مدام بوسش میکنه.
پسرم خیلی لجباز و خرابکاره. شیطونیاش فکر کنم عادی درحد یک پسر به سن خودشه(نه زیاد در حد بیش فعال و نه کم)
من پسرم رو از 15 ماهگی جای خوابش رو جدا کردم فقط هربار که بیدارمیشه میاد اتاق خواب دنبالم و باهم میریم اتاقش پیشش میمونم تا بخوابه
از لحاظ صحبت کردن و بهره هوشی عالیییه
خیلی دوست داره بره مهد. ولی مهد رو جای بازی و نقاشی میدونه و من طبق شناختی که ازش دارم اگه یه بچه تو مهد حتی هولشم بده و من نباشم از مهد میترسه و مهد براش کابوس و خاطره بد میشه. واسه همین مدام تو جواب اصرارش که میگه ببرینم مهد میگم تعطیله. از طرفی شنیدم از این سن زوده و بچه از مهد خسته میشه. منم همیشه اعصابم از دست کارها و لجبازی هاش خورد میشه و گاهی از کوره در میرم و دعواش میکنم و چند باری هم بخاطر لجبازی هاش آروم رو باسنش زدم و سخت عذاب وجدان دارم و همه اش فکر میکنم دیگه دیره و دیگه پسرم نمیتونه در آینده آدم موفق و مستقلی بشه
مادر گرامی سلام. معمولا وابستگی کودکان تا 3 سالگی نگران کننده نیست. اما برای شروع می توانید از این راهکارها استفاده کنید:
ابتدا ترس و اضطراب او را درک کنید و هرگز نگویید: راه پله که ترس نداره! تنها موندن که ترس نداره! چون از لحاظ فرزندتون ترس داره!!!
او را همراهی کنید، دستش را بگیرید و به او اطمینان خاطر دهید که درکش کرده اید.
در موارد بعدی مثلا همان راه پله، پیشنهاد یک بازی دهید: "تو باید دوتا پله بری بعد اسم یک میوه بگی، من باید یک پله برم بالا و اسم یک حیوون بگم."
در دفعات بعدی، زمانیکه احساس کردید که آمادگی لازم را دارد، به او بگویید: "من این پایین وایمیستم و تو برو بالا"، برای اینکه مطمئن باشد شما مراقبش هستید و همانجا ایستاده اید پیشنهاد یک همخوانی شعر دهید. یک شعری که هردو حفظ هستید را باهم بخوانید و او را تشویق به بالا رفتن کنید. شما بلندتر بخوانید که صدایتان را حتما بشنود.
این یک نمونه و مثال بود. شما باید این تکنیک ها را در موارد مختلف تعمیم دهید. در همه موارد شما باید اعتماد فرزندتون رو جلب کنید و او متوجه شود که شما او را درک می کنید. در آخر تا جایی که می توانید در این رابطه مطالعه و جستجو کنید. موفق باشید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید