وقت بخیر دوست عزیز
تا به حال شده از دیدگاه مادر هم به مسائل نگاه کنید اینکه چقدر می تونسته شرایط ازدواج اول ، رابطه و مسائل از تحمل شان خارج شده باشد و بودن در این رابطه آسیب های خیلی زیادی می تواند داشته باشد در صورتی که تمام تلاش خود را برای بهبود رابطه کرده باشند و باز به نتیجه ای نرسیده باشند هیچ دو نفری دوست ندارند به ازدواج خود پایان دهند خصوصا اگر در این رابطه فرزندی هم باشد و اما افسردگی شما در اون زمان هم کاملا طبیعی بوده چرا که در سنی بودید که کاملا در نسبت به اتفاقات پیرامونتان آگاه بودید و در این سن نگرانی زیادی نسبت به از دست دادن والدین داریم که جدال آن ها هم برایمان به منزله از دست دادن و پایان همه چیز هست اما از آن شرایط گذر کردید مادر هم گذر کرد و به الان رسیدید متوجه هستم که این شرایط برای هر فرزندی سخت هست و از طرفی هم شروع یک رابطه با فردی غیر از پدرمان درک میکنم که شرایط الان هم دشوار هست و ممکن است شرایط روحی سن 9 سالگی را برایتان تداعی می کند اما شما نسبت به آن زمان بالغ تر و آگاه تر شدید و مسائل را از جنبه های متفاوتی می توانید ببینید و اینکه مادر در شرایط روحی شما به تبع عصبی بودن تاثیرات خوبی نداشته حالا که با فرد جدیدی میخواهد ازدواج کند و حال خوب را رقم بزند این می تواند شما را بسیار دچار تنش کند که برای من خوب نبودی در حالی که باید می بودی حالا حال خوب را با فرد جدیدی خواهی داشت این بسیار شما را عصبانی میکند چون راه به جایی نمیبرید در نتیجه شما را غمگین و افسرده میکند که لازم است تا:
توجه داشته باشید که خودتان بسیار می توانید به خودتان کمک کنید، مسائل را به دست زمان بسپارید از روانشناس و روانپزشک کمک بگیرید و در نهایت بپذرید هر آنچه را که نمی توانید تغییر دهید..
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید